مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان

  

از چشمِ شورِ شهر كوفه آخرش افتاد

در كوچه اوّل پيكرش بعدش سرش افتاد

 

بالَش به عشق مادر ارباب در آتــش

اوّل به شدّت سوخت و بعدش پرش افتاد

 

دندان ارباب دو عالم ريخت بين طشت

دندان مسلم چون ز روی منبرش افتاد

 

با اينكه می لرزيد از فردای زينب ها

لرزه به كوفه از دمِ "يا حيدرش" افتاد

 

"روز نُهُم" مسلم اسير خدعه هاشان شد *

"روز دهم" هم زير سُم ها دخترش افتاد **

 

شكر خدا او زودتر از بچّه هايش رفت

ارباب ما كه پيش جسم اكبرش افتاد

 

كوفه ميای مسلمش را بيشتر حس كرد

چشمش كه بر حلق علی اصغرش افتاد

 

از اسب خود افتاد وقتی در دل گودال

در خيمه با صورت گمانم خواهرش افتاد

 

* نهم ذی الحجه شهادت حضرت مسلم

** دهم محّرم شهادت حميده خاتون دختر مسلم

 

محمد فردوسی

 

ادامه اشعار در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...

 

من پنجمین ولی خداوند قادرم

همنام مصطفی و ملقب به باقرم

گنجینه ی علوم الهی است سینه ام

از نسل سفره دار کریم مدینه ام

مشهور شهرم و کرم ابراز می کنم

با یک نظر ز کار گره باز می کنم

قبل از تهجد شب آن عشق بازی ام

شهر مدینه شاهد سائل نوازی ام

همیان به دوش کوچه ام و ذره پرورم

ناز گدای شهر به یک غمزه می خرم

بانی روضه های غروب منا منم

پرچم به دوش ماتم کرببلا منم

من شاهد مصیبت عظمای عالمم

من شاهد غریبی آقای عالمم

سجاد زاده ام پسر مرد گریه ام

من آشنای غربت هم درد گریه ام

با چشم خویش واقعه ایی دیده ام عجیب

احرام بسته، قافله ایی دیده ام غریب

با حاجیان فاطمه تا همسفر شدم

از سرّ عشق بازی حق با خبر شدم

آنان به کوی نسل الهی قدم زدند

زیباترین منای خدا را رقم زدند

دیدم که آب تحفه ی نایاب می شود

کودک چگونه تشنه و بی تاب می شود

دیدم چگونه جسم جوان خرد می شود

شخصیت امام زمان خرد می شود

دور امام نیزه و شمشیر دیده ام

در گودی گلو اثر تیر دیده ام

دیدم مفاصلی که ز هم دور می شود

شاهی به ضرب نیزه ایی منحور می شود

خنجر به دست شمر به گودال می رود

زهرا کنار پیکرش از حال می رود

چکمه به پا به جانب مقتل دوید وای

روی ضریح سینه ی جدم پرید وای

این جا به بعد مهر سکوتی بر این لب است

گودال بوسه گاه خصوصی زینب است

 

قاسم نعمتی

اشعار ایام مسلمیه راهم فردا تکمیل میکنم

 

ادامه اشعاردر ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...

         يا جوادالائمه (ع)

 

هرچند كه زخم جگرش خوب نشد

صد شكر لبش شكسته از چوب نشد

هر چند به روي بام افتاد ولي

مانند حسين تنش لگد كوب نشد

*****

جان دارد و زير آفتاب افتاده

لب تشنه شده به ياد آب افتاده

بغداد چو كوچه ي بني هاشم شد

بر خاك گُله ابوتراب افتاده

*****

بد جور به اشك و ناله اش خنديدند

پرپر زد و دور بدنش رقصيدند

اي كاش كه يك ذره حيا ميكردند

بالاي سرش رئوف را ميديدند

(شاعرش را نميشناسم)

 

ادامه اشعاردر ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...

 

از درد غربت داشت كوثر گريه ميكرد

زهرا به روي قبر مادر گريه ميكرد

 

خاك مزار مادرش را ميگرفت و

با دست خود ميريخت بر سر گريه ميكرد

 

ياد گذشته ياد آينده براي

اين مادر و دختر پيمبر گريه ميكرد

 

گرم تماشاي عزاداري آنها

يك گوشه اي آرام حيدر گريه ميكرد

 

تكرار شد اين قِصه اما در دل شب

اين بار زينب زار و مضطر گريه ميكرد

 

بر روي قبر مخفي مادر به ياد

آن شعله ها و ياس پرپر گريه ميكرد

 

وقتي كه خون تازه از مسمار ميريخت

انگار بر حال علي در گريه ميكرد

 

دست خدا را دست بسته ميكشيدند

زهرا به مظلومي شوهر گريه ميكرد

 

صيادها با تازيانه حمله كردند

كوچه قفس بود و كبوتر گريه ميكرد

 

يك روز هم زينب به زير تازيانه

در قتلگه پيش برادر گريه ميكرد

 

وقتي كه طفلان بين آتش ميدويدند

بر نيزه چشم آب آور گريه ميكرد

 

طفل يتيمي روي پاي عمه ي خود

از غصه ي تاراج معجر گريه ميكرد

 

علي صالحي

 

ادامه اشعار در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...

 

زير باران رحمتم امشب

گرم عرض ارادتم امشب

 

مثل هر شب منم نمک گيرت

باز مهمان هيئتم امشب

 

روضه خوانت شدم خدا را شکر

داده اي تو لياقتم امشب

 

شأن تو نيست نوکرت گردم

فاطمه کرده دعوتم امشب

 

مي شوم خادم عزادارت

با تمامي قدرتم امشب

 

کم برايت گذاشتم عمري

سخت غرق خجالتم امشب

 

مادر مهربان حلالم کن

جان صاحب زمان حلالم کن

 

 اي همه افتخار پيغمبر

اولين بي قرار پيغمبر

 

مي رسد ريشه اش به تو بانو

جود ايل و تبار پيغمبر

 

تو چه کردي که اين چنين شده اي

همه دار و ندار پيغمبر

 

چه کسي مثل تو در اين عالم

هستي اش شد نثار پيغمبر

 

به خدا مايه ي مباهاتيد

تو و حيدر کنار پيغمبر

 

عضوي از خانواده ات شده است

هر کسي گشته يار پيغمبر

 

شاعر تو شده رسول خدا

اين مثلک,خديجه الکبري

 

بي تو از چشم ها حيا افتاد

بي تو پيغمبرت ز پا افتاد

 

علي و فاطمه غريب شدند

بي محلي به کعبه جا افتاد

 

خوب شد رفتي و نديدي تو

خانه اي بين شعله ها افتاد

 

وسط کوچه ها ميان طناب

دست هاي گره گشا افتاد

 

يادگارت نفس نفس مي زد

لرزه بر جان مرتضي افتاد

 

کودکي پير مرد شد مادر

فاطمه روي خاک تا افتاد

 

کاش مي شد حسن زند فرياد

گوشواره روي زمين افتاد

 

محمد حسین رحیمیان

 

ادامه اشعار در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...

ای سرکه امشب اینجاماه خرابه هستی

درطشت خون گرفته پیش سه ساله هستی

برددست کوچکم تابند اسیری افتاد

ازدست زجرنامرد دندان شیری افتاد

دست ضمخت راکه با لاله نسبتی نیست

من راببر عزیزم دیگر که فرصتی نیست

بابا ببین چه کردند باشبهِ مادرتو

ازدست رفته حالا چشمان دختر تو

موی مراکشیدوباچکمه اولگد زد

برمادر تو بابا بسیار حرف بد زد

میخواستم که آتش بردارم از سرامّا...

هنگام تازیانه می سوخت معجر امّا...

کوتاهی لباسم ازآتش حرم بود

چشمان بی حیابر اطفال محترم بود

درپیش پایم انداخت برخاک تکه نانی

دیدم عروسکم را دردست طفل شامی

باسنگ ها که افتاد وقتی سر عمویم

از طعنه های دشمن میرفت آبرویم

برای مشاهداشعار شب سوم محرم به ادامه مطلب رجوع کنید



ادامه مطلب ...

دیشب مدینه بودیم و میگفتی و میخندیدم

لالائی هات تو گوشمه رو دستت آروم خوابیدم

بابا نگو خواب میدیدم

دیشب داداش علیم اومد به روی دستام بوسه زد

میگفت عزیزم از سفر برات النگو خریدم

وای بازم خواب میدیدم

دیشب دیدم که عمه جون با قاسم اومد خونمون

میگفت برات یه چادر خوشگل گلدار بریدم

بابا اینم خواب میدیدم

دیشب میون دفترم برای داداش اصغرم

عکس عموم رو با علم کنار دریا کشیدم

نگو بازم خواب میدیدم

یه شب جا موندم از همه به روی دست فاطمه

چشام میرفت که خواب بره با سیلی از خواب پریدم

کاشکی اینم خواب میدیدم

 

********************

ابروی کبودم چه به ابروی تو رفته

 این موی پر از پنجه به گیسوی تو رفته

 

این زلف شکن در شکنم شانه نخورده

این موی پریشان به خم موی تو رفته

 

هرچند که جای، گوشه ویرانه گرفتم

عطر نفسم بر لب خوش بوی تو رفته

 

تنها نشده شکل تو دندان شکسته

 این دنده پهلو به پهلوی تو رفته

 

با مادر خود فاطمه گفتم شب دیدار

بازوی ورم کرده به بازوی تو رفته

 

تا باز کنم پلک تو را باز میفتد

چشمان تو بر دختر ،کم روی تو رفته

 

از پای همه قافله خلخال ربودند

از دست نگفتی که النگوی تو رفته

 اگرشاعرش رومیشناسیداطلاع بدید

******************** 

این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم

من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم

 

شکر خدا اکنون درون تشت هستی

بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم

 

بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش

من مثل زهرا مادرت ازار دیدم

 

یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است

سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم

 

احساس کردم صورتم آتش گرفته

خود را میان یک در و دیوار دیدم

 

مجموع درد خارها بر من اثر کرد

من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم

 

(سوغات مکه)توی گوشم بود بردند

کوفه همان را داخل بازار دیدم!

 

کاظم بهمنی

نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم

گوشۀ لعل لبم ذکر پدر جان دارم

بی جهت نیست که اندوه فراوان دارم

خواب دیدم که سری را روی دامان دارم

 

دیدم آن سر، سر باباست خدا رحم کند

عمّه ام گرم تماشاست خدا رحم کند

 

تا که از خواب پریدم همه جا روشن بود

طبق نور روی گوشه ای از دامن بود

کنج ویرانه پر از عطر و بوی گلشن بود

چشم های پدرم خیره به سوی من بود

 

تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد

لیلۀ قدر من امشب چقدر زیبا شد

 

آمدی یوسف کنعان، چه عجب بابا جان

شده ویرانه گلستان، چه عجب بابا جان

به سر آمد غم هجران، چه عجب بابا جان

آمده بر تن من جان، چه عجب بابا جان

 

چند روزی است که از هجر تو بی تاب شدم

مثل شمعی زغم دوری تو آب شدم

 

کمی آغوش بگیر این بدن لاغر را

تا که احساس کنی لاغری پیکر را

می تکانم ز سر سوخته خاکستر را

از چه با خویش نیاورده ای انگشتر را؟

 

چقدر روی کبود تو به زهرا رفته

بس که چوب از لب و دندان تو بالا رفته

 

تا که با عمۀ خود راهی بازار شدم

مورد مرحمت خندۀ اغیار شدم

تا که در بزم شراب تو گرفتار شدم

خالصانه متوسّل به علمدار شدم

 

من نگویم چه به روز سر من آوردند

چادری را که برایم تو خریدی بردند

 

محمد فردوسی



ادامه مطلب ...

اگر چه زخمی و خاموش و بی صدا آورد

تو را برای من از عرش ِ نی خدا آورد

 

تو را درون طبق رویِ دست های بلند

برای گرمی این بزم ِ بی نوا آورد

 

قدم گذار به چشمي كه ريخت مژگانش

سرت به گوشه ي ويرانه ام صفا آورد

 

نه دست مانده برایم نه پا، ولی عمه

مرا برای تو از زیر دست و پا آورد

 

عدو شده سبب خير تا تورا بوسم

ولي نپرس عزيزم سرم چها آورد

 

دلم براي عمو سوخت پيش ِ نامردي

كه قرص ِ نان تصدق براي ما آورد

 

به قصد كشت سراغم گرفت با سيلي

و باز نيت خود را ادا به جا آورد

 

به پاره معجر ِ من هم طمع نمود آنكه

مرا به حلقه ي چشمان بي حيا آورد

 

مرا تو كُشتي و زينب براي تدفينم

اگرچه شام كفن داشت بوريا آورد

(حسن لطفي)

 

از چشم من گرفته عبور ِ تو خواب را

پنهان نكن ز صبح ِ خودت آفتاب را

 

هاجر شده ست عمه برايِ لبانِ من

صد مرتبه دويده نگاهش سراب را

 

تو ديده اي سه ساله ي تو نيز ديده است

يك لحظه هم اگر كه شده رويِ آب را

 

مويِ مرا سفيد نكرده ست آسياب

حس ميكنم تفاوت خون با خضاب را

 

از من دگر گذشته به عمه بگو پدر

جايِ من ِ رقيه بچسبد رباب را

 

حيفش نبود خرج لبِ خيزران كني؟!

آن بوسه هايِ گرم ِ قديميِ ناب را

 

هم شكل فاطمه شده ام هم ابوتراب

وقتي بر اين خميده گره زد طناب را

(شاعرش را نميشناسم)

پايِ دختر بچه وقتي غرق تاول ميشود

پا به پايش كارواني هم معطّل ميشود

 

دستْ بسته، خواب هم باشد بيفتد از شتر

پهلوان باشد دچار ِ دردِ مَفصَل ميشود

 

غير ِ موهايِ سرم در اين سفر از دستِ شمر

خواب هم آشفته و كابوس مقتل ميشود

 

حق بده با دست اگر دنبالِ لبهايِ توام

بعدِ چندي تار ديدن چشم تنبل ميشود

 

پاره هايِ چادرم را بسكه بستم رويِ زخم

چادرم دارد به يك معجر مُبَدَل ميشود

 

استخوان هايم ترك دارند، فكرش را نكن

تو در آغوشم بيايي مشكلم حَل ميشود

 

زجر من را ميكُشد اينجا، مرا با خود ببر

ماندنم دارد براي شام مُعضَل ميشود

شاعر:متولی

سـر ِظهـري پـدرش را بـه رُخ ِ من آورد

دختري كه دو سه تا كوچه يِ بالاتري است

آستيـن هايِ مـرا كـاش خـدا خيـر دهـد

كه شده گه عوض چادر و گه روسري است

شاعر:سعیدتوفیقی

بابا نگاه پر شررم درد می کند

قلب حزین و شعله ورم درد می کند

از بس برای دیدن تو گریه کرده ام

چشمان خیس وپلک ترم درد می کند

از بعد نیزه رفتن راس عمو ببین

سر تا به پای اهل حرم درد می کند

آهسته بوسه گیرم از آن جای خیزران

دانم لبانت ای پدرم درد می کند

از کوچه های سنگی کوفه زمن مپرس

آخر هنوز بال و پرم درد میکند

با هر نوازشی که زباد صبا رسد

این دسته موی مختصرم درد میکند

ناقه بلند بود و نگویم چه شد ولی...

چون فاطمه پدر، کمرم درد می کند

بابا ببین شبیه زنی سالخورده ام

دستم، تنم، سرم، جگرم درد می کند

مدیون عمه ام که نفس می کشم هنوز

جسم کبود همسفرم درد می کند

هر جا که گوشواره ببینم از این به بعد

زخمی دوباره در نظرم درد می کند

شاعر:هاشم طوسی

هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم

قاسم، عمو عبّاس، عبدالله، داداش اکبرم

یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن

شبها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم؟

امشب ولی بدخوابم و هی خواب می بینم چهل

اسب بزرگ سرخ مو رد می شوند از پیکرم

بر گونه ام جای چهار انگشت می سوزد عمو!

زخم است، تاول تاول است انگشتهای لاغرم

بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را

حالا که هی خون می چکد از گوشهای خواهرم

بابا لبش را بسته و دیگر نمی بوسد مرا

دیگر نمی گوید به من «شیرین زبانم، دخترم»

من دختر خوبی شدم آرام می خوابم فقط

امشب نمی دانم چرا هی درد می گیرد سرم

شاعر:پانته آصفایی

گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز

تن من آب شد اما اثرم هست هنوز

جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!

ردشلاق بروی کمرم هست هنوز

می توانم بخداباتو بیایم بابا

جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز

گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن

سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز

منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید

دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز

گفت که می زنمت اسم پدرراببری

گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز

همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد

جای شکر است که عمه به برم هست هنوز

بازمین خوردن من دیده خود می بندد

شرم در چهره ساقی حرم هست هنوز

خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟

همه خاطره ها در نظرم هست هنوز

غصه معجر من رانخوری بابا جان

پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز

شاعر:مهدی نظری

هنگام رفتن تو چه لشگر شلوغ شد

شاید برای غارت پیکر شلوغ شد

اینها برای قتل عمو نقشه داشتند

گودال تو چرا دوبرابر شلوغ شد

دیدم همینکه پیکرت افتاد روی خاک

بازار کار نیزه وخنجر شلوغ شد

هرکس برای کشتن تو ضربه ای زدُ

کم کم برای بردن یک سرشلوغ شد

رفتی وعمه ماندُ یتیمان بی پناه

خیلی برای غارت معجر شلوغ شد

چشم تمام لشگریان سمت خیمه بود

وقتی بریده شدسرت این ور شلوغ شد

بابا سوار ناقه عریان که می شدیم

دور رباب وعمه وخواهر شلوغ شد

اموال خیمه هات به چوب حراج خورد

بازار کوفه جمعه آخر شلوغ شد

گفتیم ازدری که کسی نیست رد شویم

یک مرتبه دهانه آن در شلوغ شد

دیدی همینکه حرف خرید کنیز شد

دور سکینه بود که دیگر شلوغ شد!

در آن خرابه ای که کسی فکر مانبود

تو آمدی ومجلس دختر شلوغ شد

شاعر:مهدی نظری

برگ و برت دست كسی برگ و برم دست كسی

بال و پرت دست كسی بال و پرم دست كسی

خیرات كردن مال من خیرات كردن مال تو

انگشترت دست كسی انگشترم مال كسی

نه موی تو شانه شود نه موی من شانه شود

موی سرت دست كسی موی سرم دست كسی

بابا گرفتارت شدم از دو طرف غارت شدم

آن زیورم دست كسی این زیورم دست كسی

رختت به دست حرمله رختم به دست حرمله

پیراهنت دست كسی و معجرم دست كسی

شاعر:علی اکبر لطیفیان

آمدی و شب سیاه من

عاقبت مثل روز روشن شد

همه دیدند من پدر دارم

روسیاهی نصیب دشمن شد

از همان ساعتی که رفتی تو

خنده بر من حرام شد بابا

مثل تو در غروب روز دهم

عمر من هم تمام شد بابا

«وای از ضربه دوازدهم »

که شده بانی اسیری من

هست زیر سر همان گودال

همه ماجرای پیری من

من بمیرم چه کرده با سر تو

خنجر کند قاتلت بابا

کاش جای تو دخترت می رفت

زیر سم ستور دشمن ها

تا که تو روی نیزه ها رفتی

حرمت ما ز چشم ها افتاد

جای دستی زخمت بر روی

گونه های رقیه جا افتاد

تا که تو روی نیزه ها رفتی

چادرم پاره پاره شد بابا

فکر و ذکر تمام کوفی ها

غارت گوشواره شد بابا

تا که تو روی نیزه ها رفتی

دشمنانت هجوم آوردند

چه قدر وحشیانه و با حرص

بال های رقیه را کندند

شکل زهرا شدن به من بابا

بیشتر از همیشه شد لازم

گشت کرببلا و کوفه و شام

شعبه کوچه بنی هاشم

رفت از دست من النگو و

آمده جای آن غل و زنجیر

چه قدر غربت و اسارت و درد !

دیگر از روزگار هستم سیر

حال که آمدی به دیدن من

رحم بر این اسیر غربت کن

پای من را به آسمان وا کن

عمه را از عذاب راحت کن

شاعر:محمدحسین رحیمیان

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان