مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
نظر حضرت آیت الله العظمی روحانی درباره عزاداری های منجر به جراحت نيمه جانيست مرا تا كه نثارش باشم سوگواره سر بر نيزه سـوارش باشم
سايه ي روي سرم بود كه رفت از سر من بگذاريد كه چون سـايه كنارش باشم
شمر نگذاشت كنار بدنش گريه كنم بگذاريد كنون شـمع مـزارش باشم
غصه خون كرد دل فاطمـه را بگذاريد تا نفس هست مرا مونس و يارش باشم
لاله ي فاطمه لب تشنه به خاك است اينجا بگذاريد ز جـان ابر بـهـارش باشم
صحبت از تشنگي و سايه نشستن مكنيد مهلتي تا كه دمي آيـنـه دارش باشم
به مدينه مبريدم به چه دلخوش دارم بگذاريد كه بي صبر و قرارش باشم
اصغر كوچك من خفته به گهواره ي خاك بگذاريد كه ماه شـب تـارش بـاشـم (عليرضا شريف) ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دست های بسته مزن چنگ بر رخت با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار می شود سهمت دوباره خنده انظار می شود
ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود از روی نیزه رأس عزیزت رها شود
یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمی کند مادر نگفته است و زبان وا نمی کند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده قنداقه نیست دست خودت را تکان مده
دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
حسن لطفی ************** ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت رفتی و رفت خنده ز لبهای خواهرت
هرکس که دید روی تو بر اوج نیزهها آهی کشید و گفت که بیچاره مادرت
تا بیشتر به گریهی من خنده سر دهند آوردهاند محمل من را برابرت
از دوش نیزهدار تو فهمید کاروان خون میچکد هنوز ز رگهای حنجرت
یک تیر بوسهات زد و شد روز من سیاه حالا چه کرد بین سفر نیزه با سرت
هرگز نمیرود ز خیال من این سه داغ رنگ پدر... گلوی تو... لبخند آخرت
حسن لطفی *************** بـر نیـزه روی پا ی خــودت ایستاده ای مردی شدی برای خودت ایستاده ای
مـثـل بـزرگـهای قبـیـله چـه بــا غرور بـر پـای ادعـای خـودت ایـسـتاده ای
شانه به شانه همه سـرهای قافله هـمراه مـقـتـدای خودت ایستاده ای
تو پـای به پای اکبر و عباس بر سنان تنـها بـه اتـکای خـودت ایـستاده ای
ذبـح عـظیـم بـت شـکـن پـیــر کـربلا در ودای مـنای خـودت ایـستـاده ای
ای خضرتشنه کام دراین گوشه کویر بر چـشمه بقـای خودت ایستاده ای
ما بـیـن نـاقـه هـای من وعـمه زینبت در مروه و صفای خودت ایـستاده ای
را ست چگونه بر سر نی بند میشود؟ بی شک توبا دعای خودت ایستاده ای
در آسـمان ابـری سنـگ و کلوخ شهر بـا سـعـی بالـهای خودت ایستاده ای
پیـش سپـاه ابـرهــهِ عـابـران شــام مانند کعــبه جـای خـودت ایستاده ای
مـن را دعـا کن از سر نی کودک رباب در محضـر خـدای خـودت ایستاده ای
وحید قاسمی ******************* شکسته پشت غم از بار غصه های رباب از آن زمان که شنیده است ماجرای رباب
به سوز سینه ی گهواره داغ غم زده است شرار زخم دل خون لای لای رباب
و تار صوتی آتش گرفته می فهمد که آمده چه بلایی سر صدای رباب
برای کودکش آنقدر آه و ناله نکرد که چشم مشک پر از اشک شد بجای رباب
به جان گریه ی شش ماهه روی دست حسین کسی نریخته اشکی مگر به پای رباب
قنوت صبر گرفته برای حلق علی خدا کند به اجابت رسد دعای رباب
میان هلهله ی چنگ و های و هوی رباب سه شعبه زخم زد و ناله شد نوای رباب
و ناگهان پر و بال فرشته ها تر شد به خون کشته ی مظلوم کربلای رباب
"رقیه" آمده از یک فرشته می پرسد پیام تسلیت آورده ای برای رباب؟
و فکر می کنم آب فرات گل شده است که ریخته به سرش خاک، در عزای رباب
خدا به داد دل خاطرات او برسد چه می کشند خیالات انزوای رباب
مصطفی متولی **************** پیرهمه بود گرچه او کودک بود صبرش به غریبی پدر اندک بود
میکرد به نی اشاره میگفت رباب ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود
خانه خراب عشقم و سربارِ زینبم در به در مجالس سالار زینبم این نعره ها و عربده ها بی دلیل نیست یک گوشه از شلوغی بازار زینبم هرکس به بیرق و علمش چپ نگاه کرد! با خشم من طرف شده؛ مختار زینبم آتش بکش، به دار بزن ، جا نمی زنم جانم فداش، میثم تمار زینبم از زخمهای گوشه ی ابروی من نپرس مجروح داغ دلبر و بیمار زینبم شکر خدای عزوجل مکتبی شدم من از دعای خیر علی، زینبی شدم غم خاضعانه گوش به فرمان زینب است انگشت بر دهان شده ، حیران زینب است ایوب دل شکسته ی با آن همه مقام شاگرد درس صبر دبستان زینب است هرگز نگو که چادرش آتش گرفته است! این شعله های خیمه، گلستان زینب است اصلاً عجیب نیست شکست یزدیان وقتی حجاب سنگر ایمان زینب است او پس گرفت هستی خود را زگرگها پیراهنی که مونس کنعان زینب است امروز اگر حسینی و پابند مذهبم مدیون گریه های فراوان زینبم باور نمی کنم سر بازار بردنت نامحرمان به مجلس اغیار بردنت از سینه ی حسین، تو را چکمه ای گرفت از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت پای سفر نداشتی ای داغدار درد با یک سر بریده، به اصرار بردنت پهلو کبود! گریه کنان تازیانه ها با خاطراتی از در و دیوار بردنت فهمیده بود شمر غرورت شکسته است از سمت قتلگاه علمدار بردنت تو از تمام کوفه طلبکار بودی و در کوچه هاش مثل بدهکار بردنت در پیش گریه های تو این گریه ها کم است سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است وحيد قاسمي ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ... موضع علامه جعفری درباره مولوی: به مولـوی اعتـراض می کند و چنین می گـوید:<1> گذشته و به پشت پرده طبیعت خزیده است، دیگر جایی برای گریه نمیماند. موضع آیت الله العظمی حاج شیخ حسن صافی اصفهانی درباره ی مولوی: موضع علامه خوئی درباره ی مولوی:
موضع آیت الله العظمی سید عزالدین زنجانی درباره ی مولوی:
موضع حجت الاسلام سید محمد باقر شفتی درباره ی مولوی: موضع آیت الله العظمی وحید خراسانی درباره ی مولوی: محی الدین، بایزید، حلاج و مولوی از دیدگاه آیت الله العظمی صافی گلپایگانی در کتاب معارف دین :
اظهار نظر برخي از مـراجع تقليد و بزرگان درباره مـولوي
**************
این بیت شعر ازمولوی ملعون را برای آن دسته از افرادی می نویسم که وقتی ازمولوی صحبت به میان می آید فقط این مصرع را ملاک قرارمیدهند که از علی آموز اخلاص عمل کــور کــورانـه مـرو در کربــلا تا نیافتی چون حسین اندر بلا برمولوی وافکار مولوی لعنت
گيسوي خون چكان تو در دست بادهاست در دست باد زلفِ تو پُر ناز مي شود خون ميچكد ز گلويت به روي ني وقتي كه لَحن خواندنت آغاز مي شود از روی نیزه دگر آيه اي مخوان ...! از ضرب سنگ زخم سرت باز مي شود اشك من و نگاه غريبت به چشم هام سهم من از نگاه تو پرواز مي شود من را غم جدايي از تو شكسته كرد اين غم به غير تو به كه ابراز مي شود؟ طفل صغير و مضطربت را نظاره كن خلخال پاش قسمت سرباز مي شود حالا گريز مي زنم اينجا به قتلگاه حالا چقدر روضه ي تو باز مي شود اينجا نگين خاتم تو برق مي زند انگشترت غنيمت سگباز مي شود
فیاض هوشیارپارسیان
ادامه اشعاردر ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت هم پیکر تو روی زمین پیرهن نداشت ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟ آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت گل های باغت از همه رنگی گرفته اند یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت مردی نبود اگر یل ام البنین که بود هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم ای سایه بلند سرم ای برادرم آیینه ی ترک ترکِ در برابرم بالم شکسته است و پرم پر نمی زند اما هنوز مثل همیشه کبوترم من قول داده ام که بگیرم سر تو را از دست نیزه ها و برایت بیاورم حالا سری برای تو آورده ام ولی خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم بگذار اول سخن و شکوه ام تو را ای ماه زینب از نگرانی درآورم هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی راحت بخواب دست نخورده است معجرم تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سرمزار خودم گریه می کنم علی اکبر لطیفیان ادامه اشعاردرادامه مطلب ادامه مطلب ...
فروغ ِ چشم من از چشم نيزه ها افتاد
عصايِ پيري من زير دست و پا افتاد
عزيز ِ يوسفِ من چنگ گرگها حس كرد
زبس كه رونق يعقوب ِ قصه ها افتاد
به زخم نيزه اي از روي اسب از پهلو
مرا به خاك جگر گوشه ريخت تا افتاد
كسي كه بين ِ مژه كرده ام بزرگ آيا
چنين ز هم شده پاشيده در عبا افتاد
زدم بهم كف افسوس و زانويم تا خورد
دلم شكسته و در ورطه ي بلا افتاد
نماز ظهر مرا پس اذان نخواهي گفت!؟
گلو بريده لبِ خشك ات از صدا افتاد
ذبيح ِ من! ز برت با خداست برخيزم
به جان ز داغ ِ غمت شعله ي عزا افتاد
نشست چين و چُروكي به رخ كه ميبينم
ترك به ماه جبين تو از قفا افتاد
نه قطعه قطعه فقط... نقطه نقطه ات كردند
تنت به پهنه ي اين دشت تا كجا افتاد
خدا كُنَد كه خطاي نگاهِ من باشد
كه از تمام تنت چند تكه جا افتاد
ميان هلهله و خنده ها كم آوردم
به سانِ محتضري كه ز تن وَ پا افتاد
بلند شو پسرم كه دو چشم نامحرم
به خاكِ چادر ناموس كبريا افتاد
(شاعرش را نميشناسم) ادامه اشعاردر ادامه مطلب ادامه مطلب ...
بگو هنوز برایت کمی توان مانده بگو هنوز برای حسین جان مانده ؟
فقط برای نمازی کنار بابا باش هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده
چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده
کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست عجیب برجگرم داغ این جوان مانده
بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن عصای من نشکن ،قامتی کمان مانده
نسیم هم بدنت را به دست می گیرد شبیه مشت پری که در آشیان مانده
شدی شبیه اناری که دانه دانه شده کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده
شبیه مادر من جمع میکنی خود را که بین پهلوی تو درد بی امان مانده
چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم هزار شکر که از تو کمی نشان مانده
حساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست دوباره میشِمرم چند استخوان مانده
تو را به روی عبا تکه تکه می چینم بقیه ی تو ولی دست این و آن مانده
چقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست برای بدر شدن ماه من زمان مانده
چقدر تیغه لب پر ،میان دنده ی توست چقدر نیزه شکسته در این میان مانده
تو را از این همه غم میکنم سوا اما هنوز داغی یک نیزه در دهان مانده
قرار نیست پدر جان دهد کنار پسر هنوز قصه ی گودال و ساربان مانده
قرار نیست فقط عمه ات بماند و من ببینی اش که میان حرامیان مانده
کمی به روی سرم باشد و میان حرم که چند دختر نوپا به کاروان مانده
بدون تو بدَود چند بار تا گودال ببیندم که نگاهم به آسمان مانده
کمان حرمله تیری به سینه ام زده است به چند جا اثر نیزه ی سنان مانده
نشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده
حسن لطفی
ادامه اشعار درادامه مطلب ادامه مطلب ... دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 1:39 :: نويسنده : باقرزاده
استفتاء شيخ زين العابدين نجفي -رحمه الله- از امام زمان (عج) در خصوص قمه زني و.....
شيخ محمد مهدي زين العابدين نجفي در كتاب خود بيان الائمه جلد دوم صفحات 461 و 462 ميگويد:
مناسب است كه اين كرامت را از جدمان شيخ زين العابدين نجفي -قدس سره- كه صاحب كرامات بوده اند از برخي اهل علم و فضل نقل نماييم:
اهالي ايران و آذربايجان و قفقاز از مراجع نجف در خصوص استفاده از طبل و قمه زني و شبيه خواني و..... و حكم آنها سوال نمودند، و هر كسي نامه را براي مرجع خود نوشته و همراه شخصي به نجف ارسال كردند و قرار گذاشتند كه وقتي جوابها را گرفت آنها را در بسته اي بگذارد و مهر كند و جز در مسجد شاه در طهران باز ننمايد. و در اجتماع اهالي اين مناطق آنها را بخواند تا هر كسي از نظر مرجع تقليد مربوطه مطلع گردد.
و اين قضيه در زمان مرحوم صاحب عروه بوده است..
فرستاده مذكور بازگشت و مردم را خبر نمود تا در روز معين در مسجد حضور يابند، و سپس آراء را خواندند، برخي از فقها حكم به عدم جواز برخي ازين اعمال داده بودند و برخي حكم برجواز، خصوصا در خصوص قمه زني كه گفته بودند در صورتي كه ضرر نداشته باشد جايز است.
تا اينكه نامه مرحوم شيخ زين العابدين نجفي خوانده شد، ايشان چنين نوشته بودند:
بسمه تعالي شانه
من مردد بودم كه در اين مساله فتوي بر جواز بدهم يا خير، بنابرين به مسجد سهله رفته و به حضور مولايم حجت بن الحسن صلوات الله عليه رسيدم، و مساله را از ايشان سوال نمودم و ايشان فتوي بر جواز اين اعمال دادند، و من همانطور فتوا ميدهم كه مولايم حضرت بقية الله فرموده اند...
هنگامي كه اين نامه خوانده شد مردم گفتند همين ما را كافي است و به چيز ديگري احتياجي نداريم....
دست و پايم به هم از پَر زدنت پيچيده چه كنم با تو كه اينگونه تنت پيچيده
لااقل كاش به جسمت زره اي ميكردم استخوانت شده با پيرُهَنَت پيچيده
تو چنان شيشه يِ عطري كه شكسته شده اي همه جا نافه يِ مُشكِ خُتَنَت پيچيده
گُل ِ من لَحن ِ عمو گفتن ِ تو برگشته زير ِ مركب شده طرز ِ سُخَنَت پيچيده
اينهمه ريخت و پاشي كه شده با تن ِ تو گردبادي ست كه در انجمنت پيچيده
اثر ِ موم عسل يا سُمِّ مركب بوده كه زبانِ تو به دور ِ دهنت پيچيده
به تلافيِ مدينه به تنت پا زده اند تا كه شد نعره يِ ابن الحسنت پيچيده
ارباً اربا چو علي اكبر ليلا شده اي در عبا جمع كنم بسكه تنت پيچيده (شاعرش را نميشناسم) ادامه اشعار درادامه مطلب ادامه مطلب ...
آیینه روی مجتبایی قاسم مستغرق ذات کبریایی قاسم مثل علی اکبری برای ارباب چشم تو کند گره گشایی قاسم حالاکه پسر دار شده شاه کریم داغ است بساط هر گدایی قاسم از گوشه لبهات عسل می ریزد
مدهوش زباده ی بقایی قاسم دل می برد از همه مناجات شبت مانند حسن چه خوش صدایی قاسم قسمت نشده اگر امامت بکنی معصومی و از کنه جدایی قاسم تحت الهنکی که بسته ای شاهد بود زیبای امام زاده هایی قاسم سوگند به پینه های پیشانی تو با سن کمت پیر دعایی قاسم در کرب وبلا همه حرم دار شدند آخر تو خودت بگو کجایی قاسم گویا که حرم نداشتن ارث شماست بی مرقد و بی صحن وسرایی قاسم پشت سر تو دعای نجمه زیباست از بسکه لطیف و دلربایی قاسم تووارث تکسوار جنگ جملی الحق حسن کرب وبلایی قاسم زیر پر عباس کشیدی شمشیر شاگرد امیر خیمه هایی قاسم گردن زده ای ازرق و اولادش را زیرا نوه ی شیر خدایی قاسم در عرش برای تو علی کف زده است تووارث شاه لافتایی قاسم ***** ای وای گرفتند همه دورت را چون گل به میان خارهایی قاسم پهلوی تو ضربه خورده مثل مادر افتا ده میان دست و پایی قاسم زیر سم اسب نرم شد پیکر تو بر داغ عظیم مبتلایی قاسم بازیچه ی قاتل است این کاکل ناز گیسوی تو شد رنگ حنایی قاسم از کهنگی نعل کفن پاره نشد سربسته شده چه روضه هایی قاسم جان داشتی و تن تورا کوبیدند فرق من و توست ماجرایی قاسم نجمه همه گیسوان خودرا می کَند تو قاتل او به نیزه هایی قاسم قاسم نعمتی ادامه اشعاردرادامه مطلب
ادامه مطلب ...
پا برهنه شد و به میدان زد داد می زد : عمو رسیدم من دست ِمن هست؛ پس نبُر دیگر تیغ زیر گلو رسیدم من *** تا بیایم غریب لب تشنه با خدا درد ِدل مفصل کن با مناجات گوشه ی گودال نیزه ها را کمی معطل کن *** چقدر دیر آمدم! تیغی بوسه بر دست مهربانت زد قاری خوش صدای ِ آل الله چه کسی نیزه بر دهانت زد!؟ *** چند خط شکسته ی ممتد شکل زخم عمیق ِ پیشانیت بی علمدار بودن خیمه علت اصلی پریشانیت *** نیزه های شکسته می بینم لب ِ گودال و داخل ِ گودال چادر زینب تو خاکی شد روی ِ تل مقابل گودال *** برق یک شیء ِ آهنین دیدم کاسه ای آب شاید آوردند!؟ نه عموجان! خیال خامی بود تازه یک خنجر ِ بد آوردند *** دشنه ای کُند می رسد از راه نیت کشتن تو را دارد چقدر زخم خورده ای! ای وای خواهرت خیمه بوریا دارد !؟ *** سایه ی چکمه ای مرا ترساند حق بده، خصلت یتیم این است صحنه ی غارت عبای شما دیدن و باورش چه سنگین است *** حول و حوش هزار و نهصد بود زخمهای تو را شمردم من احتیاجی به تیر حرمله نیست ای عموی ِغریب، مُردم من شاعر:وحیدقاسمی
اين كيست كه طوفان شده ميل خطر كرده ؟ در كوچكي خود را علمدار دگر كرده اين كه براي مادرش مردي شده حالا خسته شده از بس ميان خيمه سر كرده اين كيست كه در پيش روي لشگر كوفه با چه غرور محكمي سينه سپر كرده آنقدر روي پنجه ي پايش فشار آورد تا يك كمي قدّ خودش را بيشتر كرده با ديدنش اهل حرم ياد حسن كردند از بس شبيه مجتبي عمامه سر كرده اما تمامي حواسش سمت گودال است آنجا كه حتي عمه را هم خونجگر كرده آنجا كه دستي بر سر و روي عمو ميزد با چكمه نامردي به پهلوي عمو ميزد از اين به بعد عمه خودم دور و برت هستم من بعد از اين پروانه ي دور سرت هستم من در رگم خون علمدار جمل دارم من مجتباي دوم پيغمبرت هستم ابن الحسن هستم ، عمو ابن الحسينم كرد عبداللهم اما عليّ اكبرت هستم دشمن غلط كرده به سمت خيمه ها آيد آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم گيرم ابالفضل نواميس تورا كشتند حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم هرچند مثل من پريشاني ، گرفتاري گيسو پريشاني مكن تا كه مرا داري عمه رهايم كن مرا مست خدا كردند اصلاً تمامي مرا قالوا بلا كردند عمه بگو در خيمه آيا نيزه اي مانده؟ حالا كه بازوي مرا شير خدا كردند بعد از قلاف كوچه ي تنگ بني هاشم دست مرا نذر غريب كربلا كردند آيا نمي بيني چگونه نيزه ميريزند آيا نمي بيني تنش را جا به جا كردند آيا نمي بيني چگونه چكمه هاشان را بر سينه ي گنجينة الاسرار جا كردند شاعر:علی اکبرلطیفیان
به عمویش که نظر می انداخت دم خیمه همه ی واقعه را چشم در چشم عزیز زهرا ناگهان دید عمو تا افتاد هر کسی نیزه محیا می کرد نیزه ها بود که بالا می رفت کاش با نیزه زدن حل می شد لب گودال هجوم خنجر هر که نزدیکترش می آمد گفت ای کاش نمی دیدم من شاعر:احسان محسنی فر
هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم دیدار تو میداد امیدم که بمیرم دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست من یک نفس این راه دویدم که بمیرم با هر تپ افسوس نمردم که نمردم در خون تو این بار بمیرم که بمیرم با دیدن هر زخم تو ای مزرعه زخم از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم می گفتم و می سوختم از ناله زینب وقتی ز تنت نیزه کشیدم که بمیرم شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم در پای تو این زخم خریدم که بمیرم شاعر:حسن لطفی
عمو رسيدم و ديدم؛ چقدر بلوا بود! سر تصاحب عمامه ي تو دعوا بود به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود! ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود سرِ زبان همه جمله ي "بفرما"بود عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد! چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود! تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام به فكر جايزه ي بردن سر ما بود بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند من آمدم سوي گودال، عمه تنها بود شاعر:وحیدقاسمی
عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم عمه با قاسم مگر اصلا برادر نیستم؟
سن و سالم را نبین از قد و قامت هم نپرس پهلوانم من ، مگر از نسل حیدر نیستم؟
هی فقط امروز چسبیدی به من از صبح زود دستهایم را رها کن من که دختر نیستم
تو به فکر بچه ها، زن ها، به فکر خیمه باش من بزرگم ، لااقل کمتر ز اصغر نیستم
ناله هل من معین دارد کبابم می کند من مگر عمه ز سربازان لشکر نیستم؟
گیرم این مردم همه دشمن، کسی هم نشوند عمه جان دارد صدایم می کند، کر نیستم
یک عمو مانده برایم در تمام زندگی دیگر اصلا فکر دست و بازو و سر نیستم
دارد آنجا عمه جان هی نیزه بالا می رود حیف عمه ، قتلگه من پیش مادر نیستم
آسمان دارد صدایم می کند این الحبیب؟ من اگر بالم نسوزد که کبوتر نیستم
مهدی صفی یاری ادامه اشعاردر ادامه مطلب
ادامه مطلب ... پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:شعر,حضرت طفلان حضرت زینب(س),مرثیه,چهارم محرم, :: 13:42 :: نويسنده : باقرزاده
گرچه از داغ جوان تا شده ای ؛ ما هستیم و که گفته است که تنها شده ای ؟ ما هستیم تو چرا بار دگر پا شده ای ؟ ما هستیم ما نمردیم مهیا شده ای ، ما هستیم
رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا
به درخیمه ما نیز هر از گاه بیا با دل ما سه نفر راه بیا راه بیا چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا
تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند تند بادند که در معرکه برخاسته اند
باز میدان ز تو ، جنبش طوفان با من تخت از آن تو و پیش تو ،جولان با من شاه پیمانه ز تو ،عهد به پیمان با من ذره ای غم به دلت راه مده جان با من
آمدم گرم کنم گوشه بازارت را تا نگاهی بکنی این سه بدهکارت را
به کفم خيرعمل خيرعمل آوردم دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم من از این دشت شقایق دو بغل آوردم دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم
تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند شیرهایم به پدر نه ،که به دایی رفتند
دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم
به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم
دختر مادرم و جان پس در خواهم داد او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد ميخ اگر خورد به تن ،تن به تبر خواهم داد
چادرش را به کمر بست اگر می بندم دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم :
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد میزد تازه میکرد نفس را و مجدد میزد وای از دست مغیره چقدر بد میزد جای هر کس که در آن روز نمی زد میزد
مادرم ناله به جز آه علی جان نکشید دست او خرد شد و دست زدامان نکشید
وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود حرمم صاحب یک ،نه دو علمدار شود لشگری پا و سر و دست تلنبار شود بچه ی شیر ،خودش شير جگردار شود
در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد
وقت اوج دو كبوتر دو برادر شده بود نيزه و تير تبرها دو برابرشده بود خيمه اي سدّ دو چشم تر مادر شده بود ضربه هاشان چه مكرر چه مكررشده بود
روي پيشاني زينب دو سه تاچين افتاد تا كه از نيزه سر اين دو به پايين افتاد
حسن لطفی
*********************
ای سالها کنار من و آشنای من هستم برای تو ،تو هستی برای من
این سرزمین که قتلگه ما دو تا شده هم کربلای توست وَ هم کربلای من
مهریه ی عروسی من دیدن تو بود ای آشنای من همه در لحظه های من
نجمه دو تا پسر ، تو دو تا ؛ ای برادرم حالا رسیده است زمان دو تای من
بد کردم ای برادر من خواهرت شدم؟ این رسم ها نبود به جای وفای من
تقصیر من که نیست ؛دلم شور میزند بگذار لحظه ای تو خودت را به جای من
دل دل نکن اجازه بده جعفرت شوند دیدی اگر ظهور نکردند به پای من
بگذار آخر عمری نذر من ادا شود باید خلاصه یک نفر اینجا فدا شود
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
********************* خوب میدانم اینجا از کسی سر نیستند چشم در راه محبت های مادر نیستند
سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که با علی ها ،هدیه های او برابر نیستند
وقت تزیین کردن عون و محمد با زره از صمیم قلب خوشحال است ،دختر نیستند
مادری در خیمه اش میداد دلداری به خویش : بچه های من که رعناتر از اکبر نیستند
بچه های من اگر لب تشنه هم جان می دهند هر دو تا هم تشنه تر از حلق اصغر نیستند
تا که آرامش بگیرد بارها با خویش گفت: پیش عباس و حسین ،اینها برادر نیستند
چون رباب و نجمه ،نه ؛خاموش ماند و گفت که با حسین ابن علی آنها که خواهر نیستند
تا فقط خواهر شود در کربلا این بار گفت: بچه های من خدا را شکر ؛دیگر نیستند
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
********************* حرم امن نگاه تو که باشد بهتر گِله از چشم سیاه تو که باشد بهتر
زندگی بی تو اگر هست خدایی ننگ است مرگ در خِیل سپاه تو که باشد بهتر
سایه ات تا که بماند به سر اهل حرم نعش ها بر سر راه تو که باشد بهتر
کفن ماست دو تا برگ برات جنت پای این برگه گواه تو که باشد بهتر
دو قمر از سحر خانه ی زینب هستیم ما دو تا شیر نر از خانه ی زینب هستیم
سر زلف تو سلامت ،سر ما رفته به باد مادر ما به جز عشقت که به ما یاد نداد
از ازل دست تمنای دو عاشق پیشه پای شش گوشه ی آن قلب رحیمت افتاد
به نخ معجر زینب به نخ چادر او میدهد چشم تو آخر به دل ما ،مراد
احتیاطا که به انگور لبت دست زدیم سفره ای پهن شد از این هوس مادر زاد
حکم شد تا که علی اکبر زینب باشیم مرهم زخم دل مضطر زینب باشیم
سر چه خوب است که در پات سر نیزه شود بدنی زود تر از تو سپر نیزه شود
مثل آن لحظه ی تاریخی اربا اربا وا شود راه و تماشا ،گذر نیزه شود
بین هرچیز که فکرش به سر دشمن هست به قد و قامت مان تا به کمر نیزه شود
شاخه ی ادعیه ی مادرمان از طوبی ست آرزو کرده تن ما شجر نیزه شود
سفره ی نذر ابالفضل ادا خواهد شد حاجت عمه ی سادات ادا خواهد شد
رضا دین پرور
*********************
برگرد سمت خیمه ها … تنهای تنها من بی تو خواهم مرد ای آقای تنها
آماده کردم هرچه باشد را برایت آورده ام عون و محمد را برایت
حالا که پر ، وا می کنند آقا نگو نه آقا بزرگی کن بیا ،حالا نگو نه
راضی نشو با گریه برگردند خیمه هرآنچه می خواهی بگو اما نگو نه
من یادشان دادم که پیش تو بگویند: دایی به جان مادرت زهرا … نگو نه
حالا رها هستند و میدان روبروشان پای رکاب تو شهادت آرزوشان
آن طور تربیت شدند اینها که بی تو پایین نخواهد رفت آبی از گلوشان
خونی که جاری می شود از جسم آنها در بین مقتل می شود آب وضوشان
دل کنده ام از دسته گلهایم برادر حالا چنان کوهی سر پایم برادر
پنهان نگشتم تا که اشکم را نبینی همواره با این اشک پیدایم برادر
تا که خجالت را نبینم در نگاهت از خیمه ام بیرون نمی آیم برادر
مجتبی حاذق
******************** دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
مقام زینب کبری ببین که این دو پسر فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
تمام آبروی باغبان همین دو گلند که در حفاظت از باغ استفاده شدند
به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند
کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند
پیام غربت زینب شدند آن روزی که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند
اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند
حلال زاده به دائیش می رود آخر غریب وار اسیر حرام زاده شدند
سعید پاشازاده
*******************
ای برادر بگو چکارکنم ناله از بی کسی خود نزنی می شود تاکه زنده ام اینقدر حرف دل واپسی نزنی ** من نمردم که ایستاده ای و مثل ابر بهاری می باری همه رفتند با اجازه ی تو تو نگفتی که خواهری داری ** بعد پنجاه سال خواهر تو آمده حرف آبرو بزند به امید اجازه دادن تو آمده زینبت که رو بزند ** بچه ها بین خیمه منتظرند و به دست خودم کفن شده اند خون شیر است در رگ آن ها هر دوتا هدیه های من شده اند ** نا امیدم نکن برادر جان چادر مادرم که یادت هست قسمش را که رد نخواهی کرد آتش و معجرم که یادت هست ** مادرم پشت در که یادت هست هیزم و کوچه ها که یادت هست به روی چادرش برادر جان وای من رد پا که یادت هست ** پس قسم می دهم اجازه بده بچه هایم به پات سر بدهند بچه هایم کمند می شد کاش خواهرانت برات سر بدهند ** گفته ام با نبردشان من را پیش چشم تو روسپید کنند مثل لیلا و نجمه زینب را بروند مادر شهید کنند ** دوست دارم که پای غربت تو زیر شمشیردست وپا بزنند مویشان را کسی به پنجه گرفت جای مادر تو را صدا بزنند ** ای برادر نگاه خواهم کرد که خدایی شیره خواره شوند با سر داس و نیزه وشمشیر لحظه ای که پاره پاره شوند ** این همه نیزه آمده اما بدترین نیزه نیزه کوفه است دلم از کوفه زخم ها دارد کوفه عهد و وفاش معروف است
مسعود اصلانی
*********************
اشعار شب چهارم محرم – محسن ناصحی
نه به اندازۀ علی اکبر ولی آن قدرها جگر داریم تو به روی خودت نیاوردی ما که از قلب تو خبر داریم ** به همین ذکر یا علی، مادر که نوشتیم روی پیشانی همۀ آرزوی مان این است بر تن ما کفن بپوشانی ** تو به خیمه بمان مراقب باش داییِ ما غم تو را نخورد آن قدر غُصه خورده، حداقل غُصۀ ماتم تو را نخورد ** دو برادر کنار هم بهتر می توانند یاورش باشند می توانند در مقابل سنگ روی نی حامیِ سرش باشند ** آن قدر تیر و نیزه می بارد خم به ابرویمان نیاوردیم مادرم! تو دعا کن آخر کار لا اقل تکه تکه برگردیم
محسن ناصحی
**********************
دیروز نه امروز نه فردا همیشه عاشق شدن از روز اوّل تا همیشه من با توام با درد تو تنها همیشه هر جا که باشی با شُمام اینجا همیشه
عاشق شدن یعنی همین شیدا شدن ها بر نیمه ی مجنون خود لیلا شدن ها
می میرم از این داغِ جانکاهی که داری بندِ دلم پاره شد از آهی که داری تا روی نیزه میروی راهی که داری در عمق گودال است آن شاهی که داری
ای سایه ام روز تلافی است امروز در خیمه ی من هم کلافی است امروز
این دو غزال افتاده در دام تو هستند تکبیر گوی قبله ی نام تو هستند سرمست آب و دانه ی نام تو هستند یعنی که خواهرزاده ی جام تو هستند
اینها که پای مکتب من رشد کردند از نسل طوفان بوده و مَرد نبردند
بگذار سیراب، از نیل تو باشند قربانی آیات ترتیل تو باشند ای کعبه ام بگذار در ایل تو باشند این بچّه های من اَبابیل تو باشند
من باشم و آن وقت تو از پا بیفتی در زیر تیغ و نیزه ها تنها بیفتی
هرگز نبینم حزن غُربت در گلویت باشد نصیب من همه درد و بلایت سرمایه ای دارم که می ریزم به پایت این بچّه های من فدای بچّه هایت
در پایت افتاده دلم را می پسندی؟ یا هدیه ی ناقابلم را می پسندی؟
این ها نشان از جعفر طیّار دارند از زندگی در زیر ظلمت آه دارند با عشق سوزان تو تنها کار دارند تیغ دوسر بوده دمی خونبار دارند
این دو، دو شیر بیشه های ذوالفقارند با نعره هاشان کلّ لشکر تار و مارند
ماندم در این خیمه که شرمت پا نگیرد در قلب تو کوه خجالت جا نگیرد یک لحظه غم چشم تو را آقا نگیرد اصلاً خدای تو، تو را از ما نگیرد
ای من فدای آیه آیه آیه ی تو روی سر زینب بماند سایه ی تو
این ها فدای تار موی اصغر تو هر دو بلا گردانِ جانِ دختر تو هستند رزم آمیز میرِ لشکر تو بر نِی ببینم راس شان دور سرِ تو
طاقت ندارند اینکه در خیمه نشینند با دست بسته مادر خود را ببینند
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
حضرت مسلم بن عقیل(علیه السلام) یاحسین کوفه شده بر مسلمت کرب وبلا(یاحسین کوفه میا) جان زهرا بر سه ساله دخترت رحمی نما(یا حسین کوفه میا) ***
مسلم که عالم درپناه اوبود
بازارکوفه قتلگاه اوبود ***
برنخل دین شکوفه بودمسلم
غریب شهرکوفه بودمسلم ***
اولین سرباز این سربازی ام
من به این جان دادن خود راضی ام *** خدایا شهر کوفه کربلا شد ، دگر مسلم فدا شد غریب کوفه مهمان خدا شد ، دگر مسلم فدا شد *** بر فراز دارم و دلواپس یک کاروان ، آه از این کوفیان از همینجا دیده ام یک زینب(س) و یک ساربان ، آه از این کوفیان *** بشنو از باد صبا پیغام خونبار مرا ، یا حسین(ع) کوفه میا بر سر دارالعماره شد سرم از تن جدا ، یا حسین(ع) کوفه میا *** من سفیر عشقم و از کوفه دارم یک پیام ، یابن الزهرا(س) السلام قتلگاه عاشق اینجا می شود بالای بام ، یابن الزهرا(س) السلام *** کاش با خونم به روی نامه ها ، یا حبیبی یا حسین(ع) می نوشتم یا حسین کوفه میا ، یا حبیبی یا حسین(ع) *************** ورودیه عمه چرا به کربلا ، این همه لشگر آمده؟ برای کشتن حسین(ع) ، شمر ستمگر آمده *** سینه مالامال داغ و دل به غم شد مبتلا ، الامان از کربلا می دهد بوی جدایی خاک این دشت بلا ، الامان از کربلا *** آمده از ره امیر انبیاء و اولیاء ، دیدنی شد کربلا بوی هفتاد و دو گل پیچیده امشب در فضاء ، دیدنی شد کربلا *** از سماء آید ندا با ناله ی واغربتا ، کربلایی شد حسین(ع) زینبش گوید مزن خیمه در این دشت بلا ، کربلایی شد حسین(ع) *** قافله شد وارد کرب و بلا غرقه به خون شد دل خیر النساء(س) ************* حضرت رقیه(س) عمه بابا آمده برخیز تا کاری کنیم ، آبروداری کنیم با لباس پاره باید میهمانداری کنیم ، آبروداری کنیم *** رقیه(س) زائر خون خدا شد ، خرابه کربلا شد به پای رأس بابایش فدا شد ، خرابه کربلا شد *** شمعم و پروانه از من عاشقی آموخته ، وای از آتش پدر مثل گیسوی تو گیسوی رقیه(س) سوخته ، وای از آتش پدر *** گوشه ویرانه را عرش معلا می کنم ، تا بیایی ای پدر بوسه ای می گیرم و جان بر تو اهدا می کنم ، تا بیایی ای پدر *** بلبل خوش نغمه ات افتاده امشب از سخن ، وای من ای وای من ای امام بی کفن طفل تو هم شد بی کفن ، وای من ای وای من *** درکنار این طبق میمیرد آخردخترت،من به قربان سرت بسکه سیلی خورده ام هستم شبیه مادرت،من به قربان سرت *** مهمان رقیه شده خونین سربابا،امان ازدل زینب درکنج خرابه بدهد جان بربابا،امان ازدل زینب *** ازآه رقیه به دل حق شرر افتاد،حسین ای شه مظلوم با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد،حسین ای شه مظلوم *************** طفلان حضرت زینب(س) ما عقابان حرم فرزند پاک جعفریم ، خاک پای اکبریم رد مکن ما را که نور چشم بنت الحیدریم(ع) ، خاک پای اکبریم *** کودکانم نذر چشمان علی اصغرت(ع) ، ای فدایت خواهرت رد مکن این هدیه ام را جان زهرا(س) مادرت ، ای فدایت خواهرت *** جان زهرا(س) مادرت بنما قبول از من اخا ، این دو قربان مرا ای همه هستی زینب(س) بهر اصغر(ع) کن فدا ، این دو قربان مرا *** تو سلیمان تر از آنی که نگاهم نکنی ، یابن الزهرا(س) یا حسین(ع) فرق بگذاری و میلی به سپاهم نکنی ، یابن الزهرا(س) یا حسین(ع *** افتاده دو جانباز حسین(ع) در دل صحرا ، حسین(ع) عزیر زهرا(س) از بهر تماشا تو بیا زینب کبری(س) ، حسین(ع) عزیز زهرا(س ******************* عبدالله بن حسن(ع) عبداللهم و تشنه ی دیدار تو هستم ، عمو یار تو هستم با دست بریده عزادار تو هستم ، عمو یار تو هستم *** ای عمو من از ازل مجنون و پابست توام ، یار بی دست توام تا ابد شاگرد عباس(س) تو و مست توام ، یار بی دست توام *** دست او از پیکرش یا رب شده از هم جدا ، مجتبی ای کربلا ذکر یا زهرا(س) گرفته در میان قتلگاه ، مجتبی ای کربلا *** ابن الحسن(ع) ، عبداله رشیدم ، عمو جان عشقت بجان خریدم من از حرم تا قتلگه دویدم ، عمو جان عشقت بجان خریدم *** دستهایم را سپر کردم برای حنجرت ، من بقربان سرت دست من افتاد ، افتادم به یاد مادرت ، من بقربان سرت *************
حضرت قاسم(ع) بیایید ای جوانان ، گلاب آرید و قرآن ، رود ابن الحسن(ع) قاسم به میدان حسن(ع) جان کن تماشا ، تمام هستی ات را ، کفن پوشیده اندر راه جانان *** پسر شیر به تاراج سپاه آمده است ، قرص ماه آمده است با نیابت ز حسن(ع) یاری شاه آمده است ، قرص ماه آمده است *** ای شکسته زیر سم اسبها آیینه ات ، قاسمم ای قاسمم تا حرم آمد صدای استخوان سینه ات ، قاسمم ای قاسمم *** ای شده در باور تو مرگ احلی من عسل ، قاسمم ای قاسمم سوی میدان میروی حی علی خیر العمل ، قاسمم ای قاسمم *** تو میان خیمه هستی من به زیر دست و پا ، ای عمو جانم بیا تیر باران شد تنم همچون امام مجتبی(ع) ، ای عمو جانم بیا ************* حضرت علی اصغر علیه السلام
طفل چون نامش علی شد اصغرش هم اکبر است ، در شجاعت حیدر است گرچه باشد شیرخواره ، شیر مرد لشگر است ، در شجاعت حیدر است *** به خیمه قحط آب است ، همه دلها کباب است ، علی اصغر(ع) به دامان رباب است عطش بالا گرفته ، همه دلها گرفته ، که لبها تشنه ی یک جرعه آب است *** ای پدر من تشنه هستم تشنه ی آب حیات ، بگذر ار آب فرات کم تمنا کن برای آب ای فلک نجات ، بگذر از آب فرات *** خنده بر روی پدر زد یعنی ای مولای من ، غم مخور بابای من می شود آغوش زهرا(س) بعد از این مأوای من ، غم مخور بابای من *** ای تمام بود و هستم بر روی دستم بخواب ، وای بر حال رباب آرزو دارم ببینی ای علی جان خواب آب ، وای بر حال رباب *** حضرت علی اکبر علیه السلام اکبر رود ای اهل حرم جانب میدان ، خدا زینب(س) چه سازد گیرد به بالای سر او همه قرآن ، خدا زینب(س) چه سازد *** می زنم من دست بر هم می زنی تو دست و پا ، حیدر کرب و بلا خاک عالم بر سر این روزگار بی وفا ، حیدر کرب و بلا *** ای پراکنده شده پیکر تو دور و برم ، پسرم ای پسرم اربا اربا شده از داغ تو بابا جگرم ، پسرم ای پسرم *** از شمس جمالت چقدر ماه بیافتد ، علی اکبر لیلا شهزاده که افتد به زمین شاه بیافتد ، علی اکبر لیلا *** جوانان بنی هاشم بیایید ، علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم ، علی را بر در خیمه رسانم *** حضرت عباس علیه السلام منشق شده فرق تو و خون شد جگر من ، برادر ابالفضل(ع) ، برادر ابالفضل(ع) دست تو جدا از تن و خم شد کمر من ، برادر ابالفضل(ع) ، برادر ابالفضل(ع) *** ای برادر جان چرا تنها ز میدان آمدی؟ ، پس علمدارت چه شد؟ محرم زینب(س) چرا مهبوت و حیران آمدی؟ پس علمدارت چه شد؟ *** ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ، علمدار نیامد سقای حسین(س) سید و سالار نیامد ، علمدار نیامد *** حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام GetBC(140);
حسین(ع) رسیده کربلا ، دلهاتون رو حرم کنید حضرت علامه آیة الله شیخ علی کورانی میگوید: ما با چشمان خود دیدیم که چگونه قمه زدن تنها سلاح مقاومت در لبنان در مقابل یهودی ها بود و چطور ارکان ایشان را لرزاند و چگونه لشکریانشان با ترس و وحشت از قمه های قمه زنها و فریادهای حیدر حیدر آنها فرار میکردند، و چطور بعد از آن واقعه درباره اینکه حیدر کیست بحث میکردند... درگیری قمه زنها با سربازان اسراییلی داستان مشهور و معروفی نزد بسیاری از شیعیان جهان است، و طبل رسوایی یهودیان در آن زمان، دنیا را برداشت. این واقعه معروف را به نقل از علامه كورانی بیان می كنیم: شهر نبطیه همانند سایر شهرهای اشغال شده لبنانى تحت محاصره تانكهای إسرائیلی قرار گرفته بود، و یهودیها گشتیهای خود را بوسیله ماشینهای "جیپ" به داخل و خارج شهر میفرستادند.. و در روز عاشورا بر تعداد گشتیهای خود افزودند، و همراه هر ماشین جیپ یك كامیون پر از سرباز میفرستادند، چونكه نبطیه در روز عاشورا پر از افرادى میشد كه از سرتاسر لبنان براى مشاهده دسته شبیه عزادارى امام حسین و دسته قمه زنى بدانجا میرفتند، و بمحض اینكه گشتیهاى اسرائیلی (جیپ نظامى و كامیون) وارد صحنه شد، مردم با سردادن شعارهای مخالف با آنها برخورد كردند، و دسته قمه زنی كه در دوراهى راه شوكین قرار داشت، به سوى آن گشتیها حركت كرد، و مرثیه خوان در حالیكه با بلندگو داشت مرثیه میخواند، به قسمت گفتكوى بین على اكبر پسر امام حسین علیهما السلام رسید و این سخنش را به پدر عنوان میكرد كه: ما تا زمانی كه بر حق هستیم فرقی برایمان نمیكند كه بر مرگ بیفتیم یا مرگ بر ما بیفتد!! در این هنگام شور قمه زنان بیشتر شد و در حالیكه بسوى سربازان إسرائیلی میرفتند شعار حیدر.. حیدر سرمیدادند و شمشیرهای خود را نشان میدادند، وخون از کفنهایشان سرازیر میشد، یهودیان با دیدن این صحنه دیوانه شدند، و خواستند با ماشین های خود فرار کنند ولی نتوانستند بطوریكه یكى از آنها با دیوار تصادف كرد، از این رو از ماشینهایشان پیاده شدند و آنها را ترك كرده و پیاده به طرف پایگاهایشان پا به فرار گذاشتند، در حالیكه به هوا تیراندازى میكردند! و مردم با سنگ و قمه زنان با شمشیر آنها را دنبال میکردند،و هیچ کس از ایشان کشته نشد..... ولی جوانان آن ماشینها را آتش زدند! و این آغاز مقاومت إسلامی در لبنان بود .. مقاومت حسینی ترسناك در روز عاشورا!! شخصی كه با من گفتگو میكرد به من گفت: یهودیان در پی (حیدر) بودند تا اینكه فهمیدند او إسم علی علیه السلام است، و گفت: در آن موقع یك ماشین لبنانی در منطقه ورود به شهر (انصار) واژگون شد در حالیكه نزدیك منطقه تجمع سربازان إسرائیلی بود، و این باعث شد سربازان إسرائیلی پیاده شوند كه دیدند ماشین كاملا واژگون و برعکس شده، یكی از سربازان به یكی ار سواران آن ماشین گفت: از ماشین بیا بیرون، تو نمی میری! تو فریاد میزنی حیدر و خودت را با شمشیر میزنی! منبع: الانتصار تالیف علامه کورانی ج9 ص 190 قمه زنی در منزل علامه بحر العلوم و هدیه گرفتن کفن از علمای بیت بحرالعلوم: علامه ایه الله سید حسین معتمدی کاشانی در کتاب خود "عزاداری سنتی شیعیان" جلد دوم ص 685 در مطلبی تحت عنوان رفتن مواکب قمه زنی نجف به منزل علامه بحر العلوم در روز عاشورا نقل میکند که: سنت دسته جات قمه زنی نجف این است که صبح عاشورا به حسینیه علامه سید بحر العلوم رضوان الله علیه رفته و در انجا کفن هایی که علمای بیت بحر العلوم به انها هدیه میدهند میپوشند و قمه زنی را اغاز میکنند،زیرا از زمان علامه سید مهدی بحر العلوم به انجا میرفته و کفن میپوشیده و قمه میزدند... و در صفحه 699 نقل میکند که: رسم و قاعده هدیه دادن کفن توسط علمای بیت بحر العلوم از زمان علامه بزرگوار سید مهدی بحر العلوم رضوان الله علیه پایه گزاری شد و رسم گردید و علمای اعقابش نیز نسلا بعد نسل از ان پیروی نموده و سنت گذشته خود را حفظ می نمایند...
يكي با نيزه اش از پشت ميزد يكي با چكمه و با مُشت ميزد خودم ديدم سنانِ دائمُ الخَمر حسينم را به قصد كشت ميزد (رضا قرباني) ******************** تو نيزه ميخوري تن من درد ميكشد
تو تشنه اي و من جگرم داد ميزند
هر وقت به قتلگاه تو نزديك ميشوم
اين شمر بد دهن به سرم داد ميزند ******************** تا كه او بيشتر نفس ميزد بيشتر ميزدند زينب را
تيغشان مانده بود در گودال با سپر ميزدند زينب را
يكنفر بود و يك بدن اما صدنفر ميزدند زينب را
خوابشان بُرد بچه ها سَر ِ شب تا سحر ميزدند زينب را (حسن لطفي)
ادامه اشعاردرادامه مطلب ادامه مطلب ...
اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست این خاک، این غبار پر از غم، مزار کیست آن تل، تلّ خاکی و گودی پشت آن جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست با من بگو که آن همه نیزه برای چیست یا آن سپاه دشنه به فکر شکار کیست وای از رباب... حرمله اینجا چه می کند وای از رباب... حرمله در انتظار کیست آن نیزه های مردکُش سهمگین او سهم گلوی مثل گل شیرخوار کیست برگرد تا به گریه نگویم کنار تو این زخم ها ی بیشتر از بی شُمار کیست برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این ناموس بی برادر و محمل سوار کیست حسن لطفی
ادامه اشعاردر ادامه مطلب ادامه مطلب ...
روز مرا مخواه که شام عزا کنی خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی
دلشوره های خواهر خود را نگاه کن پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی
حتی قسم به سایه عباس میخورم تا التماس های مرا هم روا کنی
تعبیر شد تمامی کابوس های من من را به قتلگاه کشاندی رها کنی
صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی
دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی
دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی
دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی
دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی
دیدم لباس مادری ات را ربوده اند پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
ادامه اشعار در ادامه مطلب ادامه مطلب ... وقتی نسیم می وزد، این بوی سیب چیست؟ این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
بی اختیار باز دلم شور می زند با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟
شاید رباب بشنود آرام تر بگو آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟
حالا که تیغ خنجرشان برق می زند فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست
مادر مرا سپرده به تو جان مادرم آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟
حسن لطفی *** ادامه اشعاردر ادامه مطلب
ادامه مطلب ... بست آسمان،کمرچوبه آزاراهل بیت بـگشود در زمیـن بــلا،بـار اهل بـیت بر یثرب وحرم،دوجهان سوخت تافتاد با کـربـلا و کوفه سـر وکـار اهل بـیت روزی لـوای آل علی شدنـگون،که زد خرگه،به صحن ماریه،سرداراهل بیـت... ((صفائی جندقی)) ادامه اشعار در ادامه مطلب ادامه مطلب ...
که گفته بال کبوتر اضافه آمده است فقط ز جسم تو یک سر اضافه آمده است برای کشتن تو چون که چون پیامبری کمان به دست دو لشگر اضافه آمده است یکی خمیده چو زهرا و دیگری لیلا چرا کنار تو مادر اضافه آمده است فقط به روی عبا وقت جمع کردن تو چه قدر پاره ی پیکر اضافه آمده است مهدی رحیمی *** ادامه اشعاردر ادامه مطلب ادامه مطلب ...
قصد کرده است تمام جگرم را ببرد با خودش دل خوشی دور و برم را ببرد من همین خوش قد و بالای حرم را دارم یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟ دسترنج همه ی زحمت من این آهوست چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد این چه رسمی ست پسر جای پدر ذبح شود حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش می شود باد برایش خبرم را ببرد نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد *** جان من، قول بده دست به گیسو نبری مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم چه نیازی ست کسی محتضرم را ببرد دست و پا گیر شدم، زود زمین می افتم یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد همه سرمایه ام این است که غارت شده است هر که خواهد ببرد جنس حرم را... ببرد صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد صد علی داد به من تا که سرم را ببرد شاعر:علی اکبرلطیفیان ادامه اشعاردرادامه مطلب ادامه مطلب ... دنبال صدای دلبرم افتادم باسربه کنار اکبرم افتادم چون پهلوی نیزه خورده اش رادیدم یک لحظه به یاد مادرم افتادم استادحاج محمد عابدیها ********************** بنی آدم اعضای یکدیگرند همه یک به یک نوکرحیدرند به نزدحسین میشوندسربلند کسانی که کلب علی اکبرند
ادامه اشعاردرادامه مطلب ادامه مطلب ... به دست باد نده ، اختيار گيسو را نوشته اند به پاي تو اين هياهو را
شكوه تو غزلم را به باد خواهد داد عزيز! دست كه دادي ترنج و چاقو را
خوشم به جبر، مسلمان چشمتان باشم بكش به روي دلم ذوالفقار ابرو را
بمان پناه حرم، معجري هراسان است مگر نمي شنوي هق هق النگو را !؟
به پيري پدرت رحم كن! ز جا برخيز عصا به دست بده اين خميده زانو را
كنار داغ تو، داغ مدينه را كم داشت خدا كند كه نبيند شكاف پهلو را وحیدقاسمی ادامه اشعاردرادامه مطلب
ادامه مطلب ...
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |