مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
از سر ِناقه ی غم شیشه ي صبر افتاده همه دیدند که زینب سر قبر افتاده
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است کمرش خم شده و دست به زانو شده است
بیت بیتِ دل او از هم پاشیده شده صورتش در اثر لطمه خراشیده شده
گفت برخیز که من زینب مجروح توام چند روزیست که محو لب مجروح توام
این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت
این رباب است که این گونه دلش ویران است در پی قبر علی اصغر خود حیران است
گر چه من در اثر حادثه کم می بینم ولی انگار دراین دشت علم می بینم
دارد انگار علمدار تو برمی گردد مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد
خوب می شد اگر او چند قدم می آمد خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد
تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین
راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده
وای از دختر و از یوسف بازار شدن وای از مردم نا اهل و خریدار شدن
سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو
سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خون مجید تال
ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
يادش به خير روز و شبم با حسين بود ذكر بي اختيار لبم يا حسين بود پا تا سر ِ عقيله سراپا حسين بود وقتِ اذان اشهدِ من يا حسين بود
ما تار و پودِ رشته يِ پيراهن هميم يعني من و حسين،حسين و من ِ هميم
دور از تو هست ولي دست از تو بر نداشت خسته شده ست ولي دست از تو برنداشت از پا نشست ولي دست از تو برنداشت زينب شكست ولي دست از تو برنداشت
مانند من كسي به غم و رنج تن نداد آه و غمي چنين به دلِ پنج تن نداد
يادش به خير بال و پرش ميشدم خودم سايه به سايه همسفرش ميشدم خودم يك عمر مادر و پدرش ميشدم خودم جايِ همه فدايِ سرش ميشدم خودم
نام ِ حسين حكم ِ قسم را گرفته بود يك شب نديدنش نفسم را گرفته بود
يادم مي آيد آينه رويِ حسين بود اشكِ دو چشمم آبِ وضويِ حسين بود هم پنجه هام شانه ي موي حسين بود هم بوسه هاي زير ِ گلوي حسين بود
يادم نرفته نيمه شب از خواب ميپريد يادم نرفته تشنه لب از خواب ميپريد
ماندند كربلا كس و كاري كه داشتيم آتش گرفت دار و نداري كه داشتيم بي سر شدند ايل و تباري كه داشتيم از ما گرفت كوفه قراري كه داشتيم
يك روز خانه يِ پدر ِ من شلوغ بود يادش به خير دور و بر ِ من شلوغ بود
جاي سلام سنگ به من پرت كرده اند از پشت بام سنگ به من پرت كرده اند زنهايِ شام سنگ به من پرت كرده اند شاگردهام سنگ به من پرت كرده اند
داغت نشست قلبِ صبور مرا شكست زخم ِ زبانِ شام غرور مرا شكست
حالا فقط به پيرُهنش فكر ميكنم ميسوزم و به سوختنش فكر ميكنم دارم به دست و پا زدنش فكر ميكنم بسكه به نيزه و دهنش فكر ميكنم ...
با روضه ي برادرم از هوش ميروم با ضجه هايِ مادرم از هوش ميروم
از هر كه تازه آمده از راه نيزه خورد گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نيزه خورد شد نوبت سنان، دهن ِ شاه نيزه خورد در كُل هزار و نهصد و پنجاه نيزه خورد
آنقدر سنگ خورد كه آئينه اش شكست در زير ِ نعل ها قفس ِ سينه اش شكست
واي از محاسن تو و انگشتهاي شمر واي از لب و دهان تو و جاي پاي شمر مثل تن تو خورد به من چكمه هاي شمر وای از نگاه بد وناسزای شمر... حامد خاكي
ادامه اشعاردر ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
يادش به خير روز و شبم با حسين بود ذكر بي اختيار لبم يا حسين بود پا تا سر ِ عقيله سراپا حسين بود وقتِ اذان اشهدِ من يا حسين بود
ما تار و پودِ رشته يِ پيراهن هميم يعني من و حسين،حسين و من ِ هميم
دور از تو هست ولي دست از تو بر نداشت خسته شده ست ولي دست از تو برنداشت از پا نشست ولي دست از تو برنداشت زينب شكست ولي دست از تو برنداشت
مانند من كسي به غم و رنج تن نداد آه و غمي چنين به دلِ پنج تن نداد
يادش به خير بال و پرش ميشدم خودم سايه به سايه همسفرش ميشدم خودم يك عمر مادر و پدرش ميشدم خودم جايِ همه فدايِ سرش ميشدم خودم
نام ِ حسين حكم ِ قسم را گرفته بود يك شب نديدنش نفسم را گرفته بود
يادم مي آيد آينه رويِ حسين بود اشكِ دو چشمم آبِ وضويِ حسين بود هم پنجه هام شانه ي موي حسين بود هم بوسه هاي زير ِ گلوي حسين بود
يادم نرفته نيمه شب از خواب ميپريد يادم نرفته تشنه لب از خواب ميپريد
ماندند كربلا كس و كاري كه داشتيم آتش گرفت دار و نداري كه داشتيم بي سر شدند ايل و تباري كه داشتيم از ما گرفت كوفه قراري كه داشتيم
يك روز خانه يِ پدر ِ من شلوغ بود يادش به خير دور و بر ِ من شلوغ بود
جاي سلام سنگ به من پرت كرده اند از پشت بام سنگ به من پرت كرده اند زنهايِ شام سنگ به من پرت كرده اند شاگردهام سنگ به من پرت كرده اند
داغت نشست قلبِ صبور مرا شكست زخم ِ زبانِ شام غرور مرا شكست
حالا فقط به پيرُهنش فكر ميكنم ميسوزم و به سوختنش فكر ميكنم دارم به دست و پا زدنش فكر ميكنم بسكه به نيزه و دهنش فكر ميكنم ...
با روضه ي برادرم از هوش ميروم با ضجه هايِ مادرم از هوش ميروم
از هر كه تازه آمده از راه نيزه خورد گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نيزه خورد شد نوبت سنان، دهن ِ شاه نيزه خورد در كُل هزار و نهصد و پنجاه نيزه خورد
آنقدر سنگ خورد كه آئينه اش شكست در زير ِ نعل ها قفس ِ سينه اش شكست
واي از محاسن تو و انگشتهاي شمر واي از لب و دهان تو و جاي پاي شمر مثل تن تو خورد به من چكمه هاي شمر وای از نگاه بد وناسزای شمر... حامد خاكي
ادامه اشعاردر ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
عاقبت آمدم پس از عمری به مزارت نه بر مزار خودم آمدم های های گریه کنم به دل خون و داغدار خودم *** چند وقتی ست بغض سنگینی به گلویم نشسته، میبینی؟ کار خود را فراق با من کرد کمرم را شکسته میبینی؟ *** شانه های ضعیف طفلانت خواهرت را کشان کشان آورد هرکه اینجا رسیده سوغاتی سر و رویی پر از نشان آورد *** شرح این راه را یتیمانت با زبان اشاره می گویند با لبی زخم خورده، چاک و کبود با تنی پاره پاره می گویند *** شام با من چه کرده، میبینی؟ روی پیشانی ام پر از چین است بعد از این ضجه ای نمیشنوم گوشم از تازیانه سنگین است *** با اشاره رباب می گوید هیچ داغی شبیه این غم نیست بین گهواره نه ببین زینب کودکم بین قبر خود هم نیست *** از سرت بی خبر نبودم که هر شبی دست این و آن دیدم با کمی لخت خون عقیقت را من به انگشت ساربان دیدم *** بود بر گیسوان تو جای پنجه ی چندتا زنا زاده زود فهمیدم از محاسن تو که سرت در تنور افتاده *** کاش میشد که بوریا بودم تا نگه دارمت همیشه تو را کاش میشد که بوسه ای بزنم باز حلقوم ریش ریش تو را *** اربعینی گذشته اما باز نیزه هاشان هنوز در خاک است لخته خون های خشک بر تیر است تیغ های شکسته بر خاک است *** یاد عصری که دیدمت اینجا بعد غارت عجیب میخندند حرف سوغات بود و با عجله از تنت تکه تکه می کندند *** پای من جان نداشت تا آیند بی اثر بود هرچه کوشیدم از سر شیب تند گودالت تا کنار تن تو غلطیدم *** سر عمامه و عبایت نه بود دعوا برای پیرهنت دست هایم برید وقتی که تیغ ها را کشیدم از بدنت حسن لطفي
ادامه اشعاردر ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
(از امام زمان عذرخواهم، سادات ببخشند) آنكس كه مارا نورُ كُم واحد نوشته آب و گِل ِ مارا ز يكديگر سرشته از روز ِ اول تا كنون كس در بهشته اُنس ِ من و تو پا نزد حتي فرشته...
تو ماندي و من رفتم و اي داد بيداد خواهر شدن آخر چه كاري دست من داد
اين خواهري كه بار ِ غم دارد ميارد با خواهر ِ چل روز ِ پيشَت فرق دارد گريان به روي قبر تو سر ميگذارد پيراهنت را رويِ سينه ميفشارد
از اين سفر اين است دستاوردِ زينب پاشو برايِ تو كفن آورده زينب
از كربلا رفتم رسيدم كربلا باز پُر شد مشام من ز عطر ِ نينوا باز با خطبه هايم زنده شد دين ِ خدا باز پيروزمند از شام برگشتم كه تا باز...
...مثل گذشته مونِسَت باشم برادر اينجا بمانم پيش تو تا صبح محشر
اينجا همان جايي ست كه دلبر كُشي شد با داغ ِ اسماعيل ها هاجر كُشي شد در ساحل ِ يك رود آب آور كُشي شد بر رويِ دستان حسين اصغر كُشي شد
اكبر همين جا پيكرش شد ارباً اربا قاسم همين جا سينه اش شد مثل زهرا
اينجا تن پاكت ميان خون وضو كرد شمر آمد و با خنجرش قصد گلو كرد خنجر نبُرّيد و لعين كاري مگو كرد لج كرد و با چكمه تنت را پشت و رو كرد
با پشتِ خنجر آنقَدََر زد تا سر افتاد بالاي تل ِ زينبيه خواهر افتاد
آنان كه باباي تورا تكفير كردند در چند ساعت خواهرت را پير كردند جسم تورا آماج صدها تير كردند مركب سواران پيكرت را زير كردند
ميتاختند و خاك مقتل گرم ميشد با سُمِّ مركب استخوانت نرم ميشد
زخمي به بازوي تو خورد و ديد خواهر سنگي به ابروي تو خورد و ديد خواهر نيزه ز پهلوي تو خورد و ديد خواهر پنجه به گيسوي تو خورد و ديد خواهر
قاتل تمام هِمَتَش را ميگُمارد عمامه ات را از سر ِ تو در بيارد
تو روي نيزه رفتي و من روي محمل دنبال ميكردم تورا منزل به منزل در بين آواز و هياهوي اراذل قرآن تلاوت كردي و بُردي ز من دل
هربار چشمم خيره ميشد در دهانت سرنيزه را ميديدم از پشت زبانت
از بال جبرائيل شهپر را گرفتند اسباب معراج كبوتر را گرفتند از ما تقاص ِ بدر و خيبر را گرفتند هر كار كردم باز معجر را گرفتند
بي روسري بودم ولي با آستينم گفتنم كه ناموس اميرالمؤمنينم
بي تو ميان كوچه و بازار رفتم با محمل ِ بي پرده در انظار رفتم بي مقنعه تا گَرده يِ اشرار رفتم با دستهاي بسته تا دربار رفتم
يادم نرفته ازدحام مردها را بي قيديِ دستان آن ولگردها را
تا رأس سقاي حرم را مثل قرآن بر نيزه ميبستند در پيش اسيران در كوچه هاي شام ميشد راه بندان آتش شراره ميزد از جان يتيمان
چشم سكينه تا عمو را رويِ ني ديد رأس ابوفاضل به رويِ نيزه چرخيد
از شام آوردم سلام دخترت را پيراهن و عمامه و انگشترت را بنگر شقايق هاي زرد و پرپرت را امداد كن با گوشه چشمي خواهرت را
بايد از اينجا خسته برگردم مدينه با يك دل بشكسته برگردم مدينه حسين قربانچه عزیزان مداح این شعر راجایی بخوانند که حق مطلب ادا شودانشاءالله
ادامه اشعار درادامه مطلب
ادامه مطلب ... نیمه شب در خرابه وقتی که ربنای قنوت پیچیده بعد زاری و هق هق گریه چه شده این سکوت پیچیده ** عمه اش گفت خوب شد خوابید چند شب بود تا سحر بیدار کمکم کن رباب جای زمین سر او را به دامنت بگذار ** آمد از بین بازویش سر را تا که بردارد عمه اش ای داد یک طرف دخترک سرش خم شد یک طرف سر به روی خاک افتاد ** شانه اش را گرفت با گریه به سر خویش زد تکانش داد تا که شاید دوباره برخیزد سر باباش را نشانش داد ** دید چشمان نیمه بازش را پلک آتش گرفته اش را بست دید نیلوفر است با دستش زخمهای شکفته اش را بست ** حلقه های فشرده زنجیر دید چسبیده اند بر بدنش تا که زنجیر باز شد ای وای غرق خون شد تمام پیرهنش ** پنجه بر خاک میزد و می گفت نیمه جانی به دستها داریم با ربابش زیر لب می گفت به گمانم که بوریا داریم ** کفنش کرد عمه خاکش کرد پیکری که نشان آتش داشت یادگاری ولی به دستش ماند معجری که نشان آتش داشت ** با همان پیرهن همان زنجیر دخترک زیر خاک مهمان بود داغ اصغر بس است تدفينش فقط از ترس نیزه داران بود
حسن لطفی ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ... از خیمه ها که رفتی و دیدی مرا به خواب داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده ای گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد می گفت عمّه ام به رخم بوسه داده ای ** من با هوای دیدن تو زنده مانده ام جویای گنج بودم و ویرانه نشین شدم ممکن نشد که بوسه دهم بر رخت به نی با چشم خود ز خرمن تو خوشه چین شدم ** تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم تا یک نگه ز گوشه ی چشمی به من کنی من چشم از سر تو دمی بر نداشتم ** با آنکه آن نگاه ، مرا جان تازه داد اما دوپلک خود ز چه بر هم گذاشتی یکباره از چه رو، دو ستاره افول کرد گویا توان دیدن عمّه نداشتی ** من در کنار عمّه سِتادم به روی پای مجروح پا و اِذن نشستن نداشتم دستی سیاه بی ادبی کرد با سرت من هم کبود دست روی سر گذاشتم ** با آنکه دستبرد خزان دیده ای و لیک باغ ولایت است که سر سبز و خرّم است رخسار توست باغ همیشه بهار من افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است ** ای گل اگر چه آب ندیدی ولی بُوَد از غنچه های صبح لبت نو شکفته تر از جورها که با من و عمـّه شد مپرس این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفته تر ** هر کس غمم شنید، غم خود زیاد برد بر زاری ام ز دیده و دل ، زار گریه کرد هر گاه کودک تو ، به دیوار سر گذاشت بر حال او دل در و دیوار گریه کرد ** ای مه که شمع محفل تاریک من شدی امشب حسد به کلبه ی من ماه می برد گر میزبان نیامده امشب به پیشواز از من مَرَنج، عمّه مرا راه می برد ** گر اشک من به چهره ی مهتابی ام نبود ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت معذور دار، اگر شده آشفته موی من دستم بر شانه به گیسو رَمَق نداشت ** ویرانه،غصّه،زخم زبان،داغ، بی کسی این کوه را بگو، تن چون کاه چون کِشَد؟ پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کشد ** سیلی نخوره نیست کسی بین ما ولی کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه ام دست عَدو بزرگ تر از چهره ی من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام ** یکبار سر به گوشه ی ویران بزن ، ببین من خاک پای تو به جبین می کشم بیا کن زنده یاد مادر خود را ببین چسان خود را از درد روی زمین می کشم بیا ** گر در بَرَت به پای نخیزم ز من مپرس اما ببخش، نیست توانی به پای من نه شمع در خرابه، نه تو گفتگو کنی مشکل شده شناختن تو برای من ** ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من دست از جهان و هر چه در آن هست می کشم سیلی، گرفته قوّت بینایی ام من تا شناسمت به رخت دست می کشم ** ای گل، زعطر ناب تو آگه شدم، تویی ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است انگشت ها که با لب تو بوده آشنا باور نمی کنند که این لب همان لب است استاد حاج علی انسانی
ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
گل بوته ام ولی پُرخارم کویریم من استخوان شکستهء راه اسیریم
می گفتی یک زمان که اللهی عروسیت اما کنون بیا به تماشای پیریم
آیا هنوز ناز مرا می کشی پدر؟ با این لباس پاره مرا می پذیریم
زهرای تو شدن سبب سربلندیم بی روسری شدن سبب سر به زیریم
بر پیکرم هزار اثر از تازیانه هاست آیه به آیه مصحف جوشن کبیریم
بازی نمی دهند مرا کودکان شهر من می دوم پدر تو میایی بگیریم؟
تقصیر من نبود که رویم شده کبود خصم آمد و نواخت به روی حریریم
با دستهای سنگی خود روی صورتم آنقدر زد که لَق شده دندان شیریم
چه بد نگاه می کند این مرد سرخ مو مردک خیال کرده کنیزم، اجیریم!
اندام باد کرده ورم را جواب کرد انگار منهم عازم فرش حصیریم حسین قربانچه
ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ... آتش گرفتم شعله اش بال و پرم را بردبابا طوفان گرفت و ناگهان خاکسترم را بردبابا
گفتم که بابای مرا پس میدهی یا نه؟ سر نیزه را هول داد و بابای حرم را بردبابا
وای از شتاب مرد نامردی که در صحرا سیلی زد و بیناییِ چشم ترم را بردبابا
با تازیانه،با لگد،با فحش، با دعوا .... با هرچه میشد پشت ناقه پیکرم را بردبابا
گفتم نکش این دستدوز مادرم زهراست گوشش بدهکارم نشد، زد، معجرم را بردبابا
برق النگوهام آخر کار دستم داد دور مچم را زخم کرد و زیورم را بردبابا
هر شب به تکه سنگ ویران تکیه میدادم اما نگهبان با نوک پا، لنگرم را بردبابا
این دختر شامی چه رقصی میکند بابا آوازها و خنده های او سرم را بردبابا
چه مجلسی دیروز رفتم بودی آنجا که حرف کنیزی رنگ و روی خواهرم را بردبابا حسین قربانچه
ادامه اشعاردر ادامه مطلب
ادامه مطلب ... راهِ يك ساعتِ يك روز به سَر شد بسكه بـين ِ بـازار تـماشاگـر و نـامحرم بـود (شاعرش را نميشناسم)
گاهی ز روی نی سر تو میخورد زمین گاهی سر برادر تو میخورد زمین
فریاد "یا حسین"ِ دلم میرود به عرش تا صورت مطهر تو میخورد زمین
خوشحال می شوند که از خستگی راه در شهر شام خواهر تو میخورد زمین
مَحرَم نمانده تا که بلندش کند ز خاک وقتی ز ناقه دختر تو میخورد زمین
با دست خویش بر دهنش مشت میزند پیش سه ساله تا سر تو میخورد زمین
با ناله ی رباب شود هر دلی کباب هر بار راس اصغر تو میخورد زمین
اینجا دوباره دست علی بسته می شود اینجا دوباره مادر تو میخورد زمین
رضا رسول زاده
ادامه اشعاردر ادامه مطلب ادامه مطلب ... پایش ز دست آبله آزار می کشد از احتیاط دست به دیوار می کشد
درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها "با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"
دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح بر روی خاک عکس علمدار می کشد
او هرچه میکشد به خدای یتیم ها از چشم های مردم بازار می کشد
گیرم برای خانه تان هم کنیز شد آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟
چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟ نقشی که میکشد همه را تار می کشد
لب های بی تحرک او با چه زحمتی خود را به سمت کنج لب یار می کشد
علی اکبر لطیفیان
ادامه اشعار درادامه مطلب
ادامه مطلب ... كارواني ز انتهاي شفق همچو خطي شكسته مي آمد روزن نور بود و تا شهري به سياهي نشسته مي آمد ** همه آماده ي پذيرايي همه سرگرم شهر آرايي در نگاه حراميان پيداست شده اين كاروان تماشايي ** ناقه ها بي عماري و پرده رنگ و روي تمامشان نيلي كودكان قبيله طاها پاسخ هر سؤالشان سيلي ** دور هر محملي كه مي آمد سر بر نيزه اي هويدا بود هدف سنگ بازي مردم هم سر بر ني و هم آنها بود ** در شلوغي سنگ اندازان گاه يك سر ز نيزه مي افتاد تا دوباره به نيزه بنشيند كس و كارش دوباره جان مي داد ** گوئيا عيد شهر امروز است رخت هر كس كه آمده نو شد خاك عالم به سر زبانم لال زينب و كاروان او هو شد ** بعد يك انتظار طولاني سنگ و چوب و طناب آماده ست روي هر پشت بام مي بيني كه بساط شراب آماده ست ** در ميان تمام سرها بود يك سري روي نيزه بالاتر برق چشمان غيرتي او بود حتي به نيزه زيباتر ** نيزه داران به فخر مي گفتند همه از قاتلين او هستند بسكه از روي نيزه مي افتاد سر او را به نيزه مي بستند ** نيزه داران سنگدل حتي از سر او حساب مي بردند دور از چشم زخمي عباس سر طفل رباب مي بردند ** نيزه داري به حالت مستي رقص پايي به نيزه اش مي داد پيش چشم رباب كودك او بارها روي خاك مي افتاد
حسن کردی
ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ... وای از نگاه بی خرد بی مرام ها بر نیزه بود جاذبه انتقام ها
بازی کودکانه اطفال گشته بود پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها
آن روز از تمامی دیوار های شهر با سنگ میرسید جواب سلام ها
در مدخل ورودی آن سرزمین درد از بین رفته بود دگر احترام ها
وای از محله های یهودی نشین شهر وای از صدای هلهله و ازدحام ها
یک کاروان به ناقه عریان گذر نمود آهسته از میان نگاه امام ها
بر نیزه های گمشده در لابه لای دود هجده سر بریده نشسته بدون خوود
در سرزمین شام خزانِ بهار بود ازگریه جاده ها همگی شوره زار بود
ناموس اهل بیت به صحرای بی کسی بر ناقه ی بدون عماری سوار بود
در بین ناقه های یتیمان هاشمی هجده عدد ستاره دنباله دار بود
آن روز نیزه دار سر حضرت حسین تنها به فکر جایزه و کسب و کار بود
در جمع کاروان کف پاهای دختری زخمی تکه سنگ وَ یا اینکه خار بود
صف های چند بد صفتِ تازیانه دار دور و بر کجاوه زینب قطار بود
گویا که بود لعل لب و مغز استخوان آماده معانقه با چوب خیزران
دروازه پر ز لهو و لعب ساز و هلهله رقاصه های شهر به دنبال قافله
تجار ها برای خرید و فروش سر بنشسته اند بر سر میز معامله
از روی نیزه ها به زمین می خورد مدام آن سر که با سه شعبه جدا کرد حرمله
از بس رقیه دخترمان تازیانه خورد در استخوان گردنش افتاده فاصله
با چادری که پاره و یا تکه تکه بود در زیر تازیانه اَدا کرد نافله
در بین بغض و ناله و فریاد بی کسی گفتم میان آن ملاء عام با گله
**
نقل و نبات دور سر اهل کاروان عید آمده برای تماشاچیانمان
یک عده در میان زمین های دور شهر مشغول جمع آوری چوب خیزران
یک عده هم دوباره برای ادای نذر می آورند مجمر خرما و تکه نان
انگار کاسب یکی از کوچه های شهر طشت طلا فروخته با قیمت گران
اکبر مؤذن حرم آل فاطمه وقت صلات بر سر گلدسته سنان
شب ها سه ساله دخترمان گریه می کند از درد پا و درد سر و درد استخوان
با خود همیشه حجمه زنجیر میکشد شب های سرد پهلوی او تیر میکشد
اسم خرابه آمد و روحم شرر گرفت قلبم گرفته بود کمی بیشتر گرفت
در داخل خرابه نه گودال قتلگاه گنجشک پر شکسته ما بال و پر گرفت
وقتی طبق برابر او خورد زمین لکنت زبان حاد و درد کمر گرفت
انگشت های سوخته دختر حسین خاکستر از محاسن سرخ پدر گرفت
رأس بریده با نگه گریه آورش از ما سراغ مقتعه و زیب و زر گرفت
شکر خدا که حضرت شیب الخضیبمان با پای سر دومرتبه از ما خبر گرفت
تا بوسه زد به گونه بابا رقیه مرد مأمور سر رسید و طبق را گرفت و برد
خوابیده بود کودک معصوم بی صدا دندانه های محکم زنجیر دور پا
بعد از زیارت سر ر گردش پدر افتاد روی خاک و سفر کرد تا خدا
گل یک طرف و بلبل آن یک طرف دگر لب ؛ گونه نقطه های تلاقی جدا جدا
دختر درست مثل پدر بی کفن ترین زیرا که دید واقعه تلخ بوریا
یک مشت گوش پاره و روی سیاه و زرد سوغات ما برای شهیدان کربلا
از شعر هم توان بیان را گرفته اند این واژه های سیلی و زخم و سه نقطه ها
من عارفم مجاور نخ های پرچمش تا هر زمان اجازه دهد می نویسمش
علی زمانیان ادامه اشعاردرادامه مطلب
ادامه مطلب ...
به گزارش اسلام تایمز به نقل از پایگاه خبری الخبر پرس، شیخ ناصر العمر، از علما وهابیت و از مفتی های عربستان سعودی در پاسخ بر یک استفتا مبنی بر طریقه تعامل و مقابله با شیعیان مطالبی را بیان نمود که مضمون آن بدین قرار است: استفتاء : جواب: ثانیا اینکه باید زنان رافضی را اسیر کرده و آنها را بین مجاهدین تقسیم نمود. البته باید این زنان را به سه دسته تقسیم نمود: دسته اول زنان باکره زیبارو هستند که باید میان مجاهدین طراز اول تقسیم گردند. دسته دوم زنان زیبارو هستند که باید میان مجاهدین دیگر که در مرتبه دوم هستند تقسیم شوند و دسته سوم زنانی هستند که از جمال حظی نبرده اند که این دسته باید میان دیگر مجاهدینی که به علت عذر موفق به جهاد نشده اند و یا در امر جهاد کوتاهی نموده اند تقسیم شوند و من گمان می کنم این یک تقسیم بندی عادلانه باشد. در مورد بچه های رافضی نیز باید گفت: باید این بچه ها را به مدارس اسلامی بفرستیم و آنها را به دقت تعلیم دهیم و معنای واقعی توحید و عقاید اسلامی را به آنها بیاموزیم. همچنین باید به آنها تمرینات سخت نظامی داده و آنها را آماده جهاد نماییم و در فتوحات اسلامی از آنها استفاده نماییم ( تا در موارد لازم پیش مرگ مجاهدین ما گردند ) کما اینکه در زمان حکومت عثمانی نیز اینچنین بوده است. اما در صورتیکه رافضی ابراز کنند اسلام آورده ایم هر چند ممکن است تقیه کرده باشند اما به ظاهر اسلام آنها اعتماد می کنیم. البته ما در مقابل آنها تصمیماتی را اتخاذ نموده و امتحاناتی از آنها می گیریم تا ببنیم چه حد به اسلام خود پایبند هستند و می توان آنها را در مواجهه با این امتحانات شناخت. به طور مثال : در قدم اول مساجد و عبادت گاه ها و حرم ها و ضریح های شرک آلود رافضی ها را باید نابود کرد و کسانی که از عمل ناراحت شوند چهره خبیث خود را نمایان کرده اند. در قدم دوم کودکان جوان رافضی ها را وارد مدارس خاص اهل تسنن می کنیم تا با به آنها درس توحید و سنت یاد داده شود و تا زمانی که اعتقادات آنها راسخ نگردد ایشان را رها نمی کنیم. در مرحله سوم خانه های رافضی ها را باید مرتب تفتیش نمود تا ببنیم آیا آثاری از کتب ضاله و شرک آلود در آن یافت می گردد یا خیر؟ در مرحله چهارم از کودکان رافضی ها سوالاتی شود تا مشخص شود آیا در منزل اعتقادات رافضی مطرح است یا اهل تسنن؟ پنجم اینکه باید رافضی ها را در در سرزمین اسلامی منتشر کرد و از تمرکز و تجمع آنها در مکانی خاص جلوگیری نمود. ششم اینکه باید در روز عاشورا مراسم جشن برپا شود و آنها را مجبور کرد تا در این مراسم شرکت کنند. هفتم باید اسامی سنی برای خود و کودکان خود انتخاب نماید مانند ابوبکر و عمر و معاویه و … بابت مطالب منتشر شده که خلاف شئون اسلامی، انسانی و ادب است عذرخواهی می کنم و این مطالب صرفا ترجمه گفته های این مفتی حرامزاده می باشد. به گزارش «شیعه نیوز»، در اقدامی که دلیلی محکم بر جنگ رسانه ای و سیاسی سعودی بر علیه شیعه و مرجعیت آن و به خصوص آیت الله سیستانی می باشد و در ادامه همگامی مفتی های معلوم الحال سعودی، به تازگی عبارات توهین آمیزی علیه آیت الله سیستانی منتشر شده است. ((مطلب زیر را برای آگاهی اهل سنت گذاشتم تاموالیانشان را بهتر بشناسندمحمد العریفی همان شخصی است همسر خودش را برای جهادنکاح فرستاد این مفتی قوّادهمان کسی است که صحبت کردن پدر با دختررا بدون حضور مادر حرام اعلام کرد"کافرهمه را به کیش خود پندارد"حالا اهل سنت خودتان قضاوت کنیددرضمن برای مشاهده کلیپ قمار بازی این مفتی قوّادبه آپارات مراجعه کنید تا بهتر با بزرگان اهل سنت آشنا شوید))
انتشار این تصویر به قدری به این مفتی وهابی فشار آورده که او تلاش کرد عکس را ساختگی معرفی کند اما دیگر حاضران در آن مراسم، در مطالب مختلف و اظهاراتی گوناگون حضور «محمد العریفی» در آن مراسم را تأیید کردند… «محمد العریفی» یکی از سرشناس ترین و جنجالی ترین مفتی های وهابیت در عربستان سعودی به شمار می رود. وی اخیرا در مراسمی شرکت کرده و مقدار کمی هم شراب نوشیده است. تصویر حضور او در این مراسم – که به خودی خود رفتار شبه ناک و غیر شرعی به شمار می رود – به صورت گسترده در سایت های عربی و صفحات شخصی سایت های اجتماعی منتشر شده و جنجالی جدید را آفریده است. انتشار این تصویر به قدری به این مفتی وهابی فشار آورده که او تلاش کرد عکس را ساختگی معرفی کند اما دیگر حاضران در آن مراسم، در مطالب مختلف و اظهاراتی گوناگون حضور «محمد العریفی» در آن مراسم را تأیید کردند. گفتنی است او سال گذشته در یکی از سخنرانی های خود قرآن کریم را مورد تمسخر قرار داد. وی در آن سخنرانی عبارت هایی در مورد میوه سیب را با لحن و صدای ترتیل قرآن کریم خواند و گفت: این آیاتی بود از سوره سیب. مخاطبان حاضر در سالن هم از اقدام وی خرسند شده و همگی خندیدند. او سال گذشته همچنین طی اظهاراتی مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیت الله سید «علی سیستانی» را مورد تمسخر و اهانت وقیحانه ای قرار داد. پس از آن، شیعیان جهان به قدری خشمگین شده و به رژیم سعودی فشار آوردند که در نهایت آل سعود از العریفی خواست تا حرف خود را پس بگیرد و رسما از شیعیان عذرخواهی کند.
اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی بگو برادر من را چرا نیاوردی؟ به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد عروسک من غمدیده را نیاوردی؟ عمو که آب نیاورد عاقبت خیمه تو آمدی پدر آیا غذا نیاوردی؟ نگاه می کنی از روی نیزه، مبهوتی منم رقیه پدر جان به جا نیاوردی؟ به گوش تو نرسیده که پهلویم زخم است چرا برای رقیه عصا نیاوردی؟ برای آنکه بگیری مرا و تاب دهی سرت که هیچ چرا دست و پا نیاوردی؟ سید محمد جوادی ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ... لاله در باغ خزان، برگ و برش کم می شد شمع ویرانه فروغ سحرش کم می شد پلک بی حوصله اش خواست بخوابد، ای کاش اندکی هلهله ی دور و برش کم می شد زخم پاهای ورم کرده اگر خوب نشد لااقل کاش کمی درد سرش کم می شد بهر دلخوش شدن عمّه تبسّم می کرد شاید از دغدغه ی همسفرش کم می شد اشک و خاکستر و سیلی اثراتی دارد ذرّه ذرّه مژه ی پلک ترش کم می شد لگد لعنتیِ زجر زمینگیرش کرد کاشکی درد عجیب کمرش کم می شد سر هر کوچه که رفتند شمرد این دختر چند دندان ز دهان پدرش کم می شد عمویش عالم و آدم همه را می سوزاند تار مویی اگر از روی سرش کم می شد خوب شد شانه نزد موی سرش را زینب چون همین چند موی مختصرش کم می شد پرچمی ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ... ای چراغ شب شهادت من ای تماشای تو عبادت من جان من! باز بر لب آمده ای آفتابا! چرا شب آمده ای ای امید دل شکسته ی من ای دوای درون خسته ی من گلوی پاره پاره آوردی عوض گوشواره آوردی نفسم هُرم آتش تب توست جای چوب که بر روی لب توست؟ نگهت قطره قطره آبم کرد لب خشکیده ات کبابم کرد که به قلب رقیّه چنگ زده؟ که به پیشانی تو سنگ زده؟ سیلی از قاتلت اگر خوردم ارث مادر به کودکی بردم تنم از تازیانه آزردند چادر خاکی مرا بردند آفتاب رخم عیان گردید در دو پوشش رویم نهان گردید ابر سیلی به رخ حجابم شد خون فرق سرم نقابم شد شامیان بی مروّت و پستند ده نفر را به ریسمان بستند همه را با شتاب می بردند سوی بزم شراب می بردند من که کوچکتر از همه بودم راه با دست بسته پیمودم نفسم در شماره می افتاد در وجودم شراره می افتاد بارها بین ره زمین خوردم عمّه ام گر نبود می مردم تا به من خصم حمله ور می شد عمّه می آمد و سپر می شد بس که عمّه مدافع همه شد پای تا سر شبیه فاطمه شد استاد حاج غلامرضا سازگار(میثم) ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ... از دشت پربلا و مکانش که بگذریم از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای از انحنای قد کمانش که بگذریم از گم شدن میان بیابان کربلا یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم تازه به زخم های کف پاش می رسیم از زخم های گوش و دهانش که بگذریم حتی زنان شام به حالش گریستند از حال عمه ی نگرانش که بگذریم خیلی نگاه حرمله آزار می دهد از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند از گوشواره های گرانش که بگذریم دروازه کودکان بدی داشت لااقل از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم در مجلس یزید زبانش گرفته بود از حرف های سخت و بیانش که بگذریم حالا به گریه کردن غساله می رسیم از دستهای زجر و توانش که بگذریم سعید پاشازاده
ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
هم اشک یتیم را در آوردی تو هم دست به سوی معجر آوردی تو بگذار برای صبح، قدری آرام مامور طبق، مگر سر آوردی تو ** بابای مرا بیار بابایی که... دستی بکشد میان موهایی که... هر روز ز روز قبل کمتر می شد با شعله ی بام های آنجا که... ** شد وارد شهر محمل ساداتی دادند به این قبیله نان خیراتی از شام، سران کوفه معجر بردند آن روز برای طفلشان سوغاتی ** در راه سری بریده همسایم بود یک باغچه ی خار داخل پایم بود نه، خواب نبود!! داخل انگشتش... انگشتری عقیق بابایم بود ** بر نیزه پر پرستویم را بردند سنجاق میان گیسویم را بردند تا از گل سر خیالشان راحت شد بابای گلم، النگویم را بردند ** آن مرد که نای گفتن از پایش نیست میگفت بیا بیا که بابایش نیست سیلی زد و بعد مدتی حس کردم که لاله گوش من سر جایش نیست ** آرامش خواب هرشبی را هم که... گیسوی به آن مرتبی را هم که... هنگام شلوغی وسط خیمه بمان زیبایی چادر عربی را هم که...
علی زمانیان
ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ... لب بسته است بی رمق و خسته، بی شکیب لبریز اشک و آه ولی ، فاطمي ، نجیب
دنیای شيون است، سکوت دمادمش باران روضه است همین اشک نم نمش
زهرائی است ، شکوه ز غمها نمیکند جز آرزوی دیدن بابا نمیکند
حرفی نمی زند ز کبودی پیکرش از سنگ های کینه و گل های معجرش
با بیکسی قافله خو کرده آه آه با طعنه های آبله و زخم گاه گاه
آری نمک به زخم دل غم نمی زند از گوشواره پیش کسی دم نمی زند
هرگز نگفته از غم و درد اسیری اش از ماجرای سیلی و دندان شیری اش
سنگ صبور هر دل بی تاب میشود لب بسته و در آتش غم آب میشود
اوقات ابری اش بوی غربت گرفته اند حالا که واژه ها همه لکنت گرفته اند
با آه های شعله ورش حرف می زند او با اشارهي نظرش حرف می زند
حالا که غرق خون شده لبهای کوچکش با اشکهای چشم ترش حرف می زند
او هرگز از تسلّی سیلی سخن نگفت دارد تمام بال و پرش حرف می زند
لب بسته است از همهي اهل کاروان بر نیزه با سر پدرش حرف می زند
مي پرسد از سر پدر و شرح سرگذشت گاهي به روي نيزه و گاهي ميان تشت
بابا بيا به خاطر عمه سخن بگو لب باز کن دو مرتبه «زهراي من» بگو
بابا بگو براي من از روز اشک و آه از آن همه مصائب جانسوز قتلگاه
بابا براي دخترت اين حرف ساده نيست معناي نعل تازه و تير سه شعبه چيست
آتش زده به جان من این داغ بی امان انگشر تو نیست در انگشت ساربان
خونین شده به روی لبت آيه هاي نور خاکستري به چهرهي تو مانده از تنور
جاریست خون تازه ز لبهات همچنان بابا چه کرده با لب تو چوب خيزران ...
این لحظه ها برای سه ساله حیاتی است روی لبش ترنم «عجّل وفاتی» است
حالا که سر زده به شب تار او سحر حالا که آمده به خرابه سر پدر
دیگر تحمل غم دوری نمیکند در حسرت فراق صبوری نمیکند
یک بوسه از سر پدر و ... جان که بر لب است داغ سه ساله اول غمهای زینب است
یوسف رحیمی
ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ... به زحمت تكيه بر ديوار ميكرد گهي اين جمله را تكرار ميكرد الهي صورتش آتش بگيرد كه با سيلي مرا بيدار ميكرد ** چه داغي برجگر بگذاشتي زجـر عجب دست زمختي داشتي زجـر كه هركس ديد گلبرگ رخم را به طعنه گفت كه گل كاشتي زجـر ** چو زينب پيكرش را آب مي ريخت ستاره بر تن مهتاب مي ريخت همه ديدند چون زهراي اطهر زهرجاي تنش خوناب مي ريخت ** نه تنها پيكرش بي تاب بوده كه گل زخم تنش خوناب بوده چه كاري كرد سيلي با دوچشمش؟ كه گوئي چند روزي خواب بوده ** تمام پيكرش از درد ميسوخت لبش از آه آهِ سرد ميسوخت اگرچه شمع سـرخ نيمه جان بود ندانم از چه رنگ زرد ميسوخت ** تمام درد بر جانم نشسته رد خون روي دستانم نشسته تو خوردي خيزران و ، من ندانم چرا زخمش به دندانم نشسته
یاسر حوتی
ادامه اشعار درادامه مطلب
ادامه مطلب ... درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر
گرچه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی بر تنم انداخته شلاق ها جا بیشتر
بارها از ناقه ها افتاده ام با سر ولی قامت من ای پدر شد ار کمر تا بیشتر
دست بر پهلویم و از دیده میریزم سرشک روزها خیلی کم اما نیمه شب ها بیشتر
زجر میخندید و هی موی سرم را میکشید روزها بابا کنار رأس سقا بیشتر
تا نیاندازد سرت را از سر نیزه زمین ما قسم دادیم خولی را به زهرا بیشتر
از سر بغضی قدیمی بر سر ما سنگ می زدند از تو کینه داشتند اما ز مولا بیشتر
این که چشمش را عمو بالای نیزه بسته بود ای پدر هستیم فکر این معما بیشتر
گرچه بوسیده اند رویت را تمام سنگ ها دوست دارم که ببوسم من لبت را بیشتر
بعضی اوقات ای پدر جان جای کل کاروان می زدند این بی حیاها عمه ام را بیشتر
تو کنار قتلگاه عمو کنار علقمه آرزو دارم بمیرم من همین جا بیشتر
مهدی نظری
ادامه اشعار درادامه مطلب
برای مشاهده سایر اشعار شهادت حضرت رقیه(س) رجوع کنید به اشعار شب سوم محرم
ادامه مطلب ...
ميان كوچه به زحمت به عمه اش مي گفت: چقدر بوي غذا بينِ شام پيچيده كمي مواظب من باش بينِ نا مَحرم چه حرف ها كه در اين ازدحام پيچيده ** براي شانه ي سُرخش لباس سنگين است عجيب زخمِ تنش بينِ روز مي سوزد براي بردنِ يك گوشواره دعوا شد هنوز لاله ي گوشش هنوز مي سوزد ** چقدر مردمِ اين شهر اهلِ خيراتند گرفته است سرش را كه بيشتر نزنند حواسِ عمه شده جمع زير پا نرود ميان كوچه نماند ز پشتِ سر نزنند ** محله هاي يهودي ز خارها پُر بود كه زخمِ آبله در زيرِ پاي او مي سوخت تمامِ روز ز سر شعله را جدا مي كرد تمامِ شب نوكِ انگشت هاي او مي سوخت ** كشيد دست خودش را به زخمِ گوشش گفت به دخترانِ سنان گوشواره مي آيد ميانِ بازي خود كودكان هُلَم دادند عمو كجاست؟ خدايا دوباره مي آيد؟ ** ستاره هاي شبم را شمرده ام امّا هزار و نهصد و پنجاه تا نشد عمّه كسي كه پيش خود انگشترِ پدر را داشت بدونِ مويِ سر از من جدا نشد عمه ** ميانِ خواب شب از پشتِ ناقه اش افتاد به گونه اش دو سه تا جاي سنگ افتاده گمان كنم اثر موي سر كشيدن هاست اگر به صورت او ردِّ چنگ افتاده
حسن لطفي
ادامه اشعار در ادامه مطلب برای مشاهده سایر اشعار شهادت حضرت رقیه (س) به اشعار شب سوم محرم رجوع کنید ادامه مطلب ...
قسمت این بود بال و پر نزنی مرد بیمار خیمه ها باشی حکمت این بود روی نی نروی راوی رنج نینوا باشی *** چقدر گریه کردی آقاجان! مژه هایت به زحمت افتادند قمری قطعه قطعه را دیدی ناله هایت به لکنت افتادند *** سربریدند پیش چشمانت دشتی از لاله و اقاقی را پس گرفتید از یزید آخر علم با شکوه ساقی را !؟ *** کربلا خاطرات تلخی داشت ساربان را نمی بری از یاد تا قیام ِ قیامت آقاجان خیزران را نمی بری از یاد *** خون این باغ، گردن ِ پاییز یاس همرنگ ارغوان می شد چه خبر بود دور ِ طشت طلا عمه ات داشت نصف ِ جان می شد *** کاش مادر تو را نمی زایید! گله از دست ِ زندگی داری دیدن آب ، آتشت می زد دل خونی ز تشنگی داری *** تا نگاهت به دشنه ای می خورد جگرت درد می گرفت آقا تا جوانی رشید می دیدی کمرت درد می گرفت آقا *** جمل شام پیش ِ رویت بود خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود «السلام علیک یا عطشان» ذکر لبهای روضه دارت بود *** پدرت خواند از سر نیزه تا ببینند اهل قرآنی اید عاقبت کاخ شام ثابت کرد که شما مردمی مسلمانی اید! *** سوخت عمامه ات، بمیرم من سوختن ارث ِ مادری شماست گرچه در بندی از تو می ترسند علتش خوی ِ حیدری شماست *** خون خورشید در رگت جاری از بنی هاشمی، یلی هستی دستهای تو را به هم بستند هرچه باشد توهم علی هستی *** کاش می مُردم و نمی خواندم سربازارها تو را بردند نیزه داران عبای دوشت را جای سوغات کربلا بردند وحید قاسمی
ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
كوچه هاي مدينه و بوي زخمهاي تني كه مي آيد چشم هاي سپيد يعقوب و بوي پيراهني كه مي آيد *** مرد سجاده اي كه درك نكرد هيچ كس آيه ي مقامش را در هياهوي شهر كوفه نداد هيچ كس پاسخ سلامش را *** تا عزاداريش شروع شود ديدن شيرخواره اي كافيست تا صدايش به گوش ما برسد ديدن گوشواره اي كافيست *** وقت افطار كردنش هر شب تا كه چشمش به آب مي افتاد تشنگي ضريح لبهايش ياد طفل رباب مي افتاد *** من نميدانم اينكه خاكستر چه به روز سر امام آورد زير زنجير پيكر زردش معجزه بود اگر دوام آورد *** گيرم از دست كوفه راحت شد سنگ طفلان شام را چه كند؟ گيرم از دست كوچه سنگ نخورد مردم پشت بام را چه كند؟ *** تا كه اين مرد قافله زنده ست حرفي از طفل كاروان نزنيد پيش اين مرد گريه ، جانِ حسين حرفي از چوب خيزران نزنيد علي اكبر لطيفيان
ادامه اشعار در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
درد بسیار ، مداوا گریه ارث جامانده ي زهرا گریه روزها ناله و شبها گریه آب میخورد ، ولی با گریه
گریه بر آبِ وضویش میریخت خونِ دل بر سر و رویش میریخت
گریه بر شاه شهیدان خوب است گریه بر کشته ی عریان خوب است گریه بر دامن طفلان خوب است گریه بر آن لب و دندان خوب است
خواسته هر سحرش گریه کند در فراق پدرش گریه کند
گریه بر ناله ي آن مادرها گریه بر گریه ي آن دخترها گریه بر غارت انگشترها گریه بر واشدن معجرها
رنگ مهتاب ، زمینش میزد دیدن آب ، زمینش میزد
گریه بر ناقه نشسته سخت است گریه با پیکر خسته سخت است گریه با بال شکسته سخت است گریه با گردن بسته سخت است
گریه خوب است که هر شب باشد گریه بر چادر زینب باشد
آنکه را هست پیاده نکُشید تشنه را بر لب باده نکشید طفل را اینهمه ساده نکشید ذبح را آب نداده نكشيد
هیچکس آب به گودال نبُرد پدرم ذبح شد و آب نخورد
آمد و دید تنی افتاده کشته ي بی کفنی افتاده شه بی پیرُهنی افتاده پاره پاره بدنی افتاده
همه پروانه و شمعش کردند بوریا آمد و جمعش کردند
آمد و دید کنارش پر نیست بدن افتاده ولیکن ، سر نیست چند انگشت ، وَ انگشتر نیست این حسین است ولی دیگر نیست
بسکه با نیزه قلیلش کردند ذبح کردند قتیلش کردند علی اکبر لطیفیان
ادامه اشعار درادامه مطلب
ادامه مطلب ...
“شمس تبریزى”، مقام معرفت و خوف و خشیتِ برترین بانوی خلقت، و یکتا کفو امیر عالم آفرینش، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را خوار و پست شمرده، مى گوید: مردم را سخن نجات خوش نمی آید، سخن دوزخیان خوش مى آید… لاجرم ما نیز دوزخ را چنان بتفسانیم[۱]. که بمیرد از بیم! فاطمه رضی اللّه عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت دوزخ پرسیدى.[۲]
آری این است مقامات ادعایی عارفان واصل، و پیران تصوف و عرفان!! و این است علایم واضح و آشکار عداوت و دشمنی ایشان با پاکان آفرینش، تا دیگر هرگز کسی جسارتهای بىشرمانه آنان را حمل بر تقیه نکند، و ایشان را از شیعیان آل اللّه در شمار نیاورد! [۱] . بیفشانیم ـ خ [۲] . مقالات شمس، ۱۵۱ ـ ۳۴۱ و نقدى بر مثنوی، ۹۲
■ اشاره : مطلب زیر ترجمه فصلی از کتاب «ابن عربی سنی متعصب» اثر علامه آیت الله سید جعفر مرتضی عاملی است که در لبنان به چاپ رسیده است. مهمترین دلیلی که برای تشیع ابن عربی به آن استدلال می کنند سخنان او پیرامون آیه تطهیر و نیز سخنان وی در مورد اینکه آیا سلمان محمدی (فارسی) از اهل بیت علیهم السلام هست یا نه، می باشد. وقتی به گفته های او رجوع می کنیم در می یابیم که او درصدد اثبات عصمت برای اهل بیت علیهم السلام نیست و از طرفی به نفی آن نیز می پردازد. و نیز تلاش می کند تا بزرگترین حیله خود را نسبت به ساقط کردن دلالت آیه از تاثیر در تقویت عقیده شیعه به کار برد و در این مسیر دو ادعای باطل مطرح می کند که مخالف بداهت است و همگان به این نظریه ها می خندند. آن دو نظر به این ترتیب است: اول: مقصود از اهل بیت، فقط ائمه طاهرین علیهم السلام نیست بلکه جناب جعفر و سلمان فارسی و تمامی فرزندان فاطمه سلام الله علیها تا روز قیامت را نیز شامل می شود. همچنین ابن عربی سعی دارد میان اهل بیت و آل البیت فرق بگذارد. او ادعا می کند: مراد از آل، تمامی ذریه رسول خدا صلی الله علیه و آله تا روز قیامت می باشند و شامل نیکان هر امتی می شود، و تأکید می کند که هیچ کس با نظر او مخالفتی ندارد و مسأله اجماعی است! دوم: آیه تطهیر از ارتکاب گناهان حتی سرقت، زنا و شرب خمر جلوگیری نمی کند و کسی که این معاصی را مرتکب شود مستحق عقاب در این دنیا می باشد، لکن این گناهان در آخرت اثری ندارند و مورد غفران واقع می شوند مانند گناهان اهل بدر. ایشان به پیامبر صلی الله علیه و اله برای اهل بدر سخنی را نسبت می دهند که: هرکاری می خواهید بکنید، قطعا شما بخشیده شدگانید. در مقابل برای کوچکترین اولیای صوفیه و نیز برای عمر بن خطاب، عصمت حقیقی را ادعا می کند!، بلکه برای دشمنان اهل بیت علیهم السلام بالاترین مراتب کرامت و پاکی را بیان می کند. و کلماتی که در این گفتار می آید توضیح این مطلب است که ما آنها را بدون هیچ تعلیقی می آوریم: گناهان معصوم، بخشیده شده است. ۱- ابن عربی می گوید: «بدان: از بندگان خدا کسانی هستند که خداوند ایشان را از میزان گناهانشان آگاه می سازد و ایشان از شدت حیا نسبت به خداوند به سراغ معاصی خود می روند تا به سرعت توبه کنند! گناهان روی دوش ایشان می ماند و آنها از تاریکی مشاهده آنها نجات می یابند. هنگامی که توبه می کنند معاصی بنابر آنچه بوده به حسنه تبدیل می شوند! این قبیل چیزها به جایگاه ایشان نسبت به خداوند ضرری نمی رساند. وقوع معاصی از باب هتک حرمت الهی نیست و به قضا و قدر برمی گردد. سخن خداوند: « لیغفر لک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر[۱]»، جلوتر بودن مغفرت را بر وقوع گناه می رساند. این آیه در حق معصوم وجوهی دارد: یکی اینکه ذنوب را می پوشاند، وقتی قصد گناه هم می کند به انجام آن دست نمی یابد. یعنی گناهان بر او مستور است. یا اینکه عقوبت را می پوشاند پس باز هم گناهی به او نمی رسد، یعنی عقوبت ناظر به مواضع ذنوب است. خداوند آنچه می خواهد توسط مغفرت قبل از وقوع عقوبت و مؤاخذه، بر بندگانش می پوشاند. وجه اول تمام تر است. مغفرت ـ فعلی باشد یا ترکی ـ بر وقوع ذنب مقدم می شود و بر حسنه واقع می شود و آن را نیک می شمرد. از بندگان خدا در نفس الامر چیزی غیر از عمل مباح سر نمی زند. حالا با توجه به این شخص خاص [یعنی معصوم] قطعا اینگونه است. این امر درباره اهل خدا واضح تر و نزدیک تر است. در شرع ثابت شده است که خداوند در حالتی مخصوص به بنده اش می گوید: إفعل ما شئت، فقد غفرت لک؛ این همان عمل مباح است و کسی که مباح انجام می دهد خداوند او را سرزنش و مؤاخذه نمی کند. اگر در مورد عموم مردم در ظاهر هم معصیت باشد، درباره این شخص [معصوم] معصیت نیست. از این قبیل است معاصی اهل بیت نزد خداوند!؛ در مورد اهل بدر گفته اند: «شما نمی دانید! خداوند مطلع است بر اهل بدر که فرمود: إفعلو ما شئتم، فقد غفرت لکم.» در حدیث صحیح است: « وقتی بنده ای گناه مرتکب شد می گوید: خدایا مرا ببخش. خداوند می فرماید: از بنده من گناهی سرزد، می داند که پروردگارش او را می بخشد. خدا می بخشد. بنده باز گناه می کند تا جایی که در چهارمی یا سومی می فرماید: هرکاری می خواهی بکن، برای تو بخشوده است(!).[۲]» آل البیت چه کسانی هستند؟ ۲- ابن عربی می گوید: « آل الرجل در لغت عرب، نزدیکان و خواص او هستند. و خواص انبیا و آل ایشان صالحان، علما و مؤمنان هستند.[۳]» ۳- او گفته است: « روشن است که آل ابراهیم از پیامبران و رسولان بعد از او می باشند مانند اسحاق، یعقوب، یوسف و از نسل ایشان انبیا و رسولان با شریعت ظاهری که دلالت بر نبوت ایشان نزد خداوند دارد. رسول خدا (ص) می خواست که امتش را ملحق به آل خود کند، در حالی که آل او علما و صالحان بودند و برایشان جایگاه پیامبری نزد خدا درست کند در حالی که چنین چیزی تشریع نشده بود. ولکن برای ایشان گونه ای از تشریع باقی ماند.» ابن عربی سخن خود را تا اینجا ادامه می دهد که: و در ادامه می گوید: «خداوند، پیامبرش را به اینکه آل خود را شاهدان بر امت های انبیا قرار دهد کرامت بخشید، همانگونه که انبیا گواهان بر امت های خویشند. سپس پیامبر این امت را ـ یعنی علمایش را ـ به اینکه در احکام با اجتهاد خود تشریع کنند مخصوص گردانید و احکامی که به واسطه اجتهاد ایشان و تعبد به آن و تعبد مقلدین ایشان به دست می آید را تجویز و تقریر کرد مانند احکام شرایع گوناگون برای پیامبران و مقلدینشان. و مانند این برای هیچ پیامبری نبوده است. پس خداوند، وحی را برای علمای این امت در اجتهادشان قرار داد. همانطور که نسبت به پیامبر می فرماید: « لتحکم بین الناس بما اراک الله[۴]» بنابر این مجتهد حکم نمی کند مگر آنکه خداوند در اجتهادش می بیند. این نفحه ای از نفحات تشریع است، بلکه عین آن است.» ابن عربی می افزاید: برای آل محمد که مؤمنان امت اویند، مرتبه نبوت نزد خداوند می باشد که در آخرت ظاهر می شود. حکمی در دنیا ندارند مگر اینکه از اجتهاد مشروع باشد و در دین و احکام اجتهاد نمی کنند الّا به امر مشروعی از طرف خداوند تعالی. و لذا اگر یکی از اهل بیت در علم و اجتهاد این گونه باشد و این مرتبه را داشته باشد ـ مثل حسن و حسین و جعفر و دیگران ـ میان اهل و آل جمع کرده اند. پس تخیل نکنید که آل محمد (ص) همان اهل بیت و خواص ایشان هستند، نزد عرب این گونه نیست. وقتی خداوند می فرماید: « أدخلوا آل فرعون[۵]»، اراده خاصّان او را می کند.»[۶] عصمت اهل بیت … منافی ارتکاب معاصی نیست! وی درباره عصمت اهل بیت علیهم السلام و تطهیر ایشان در آیه، می گوید: ۴- « شریف ها [اصیل ها، فرزندان رسول الله صلی الله علیه و آله]، همه فرزندان فاطمه و هر که از اهل بیت باشد مانند سلمان فارسی، همگی تا روز قیامت شامل غفران این آیه می شوند. این افراد از طرف پروردگار جزء پاکان هستند و به واسطه شرافت پیامبر و عنایت خداوند به او، مورد عنایت خدا قرار می گیرند. حکم این شرافت برای اهل بیت فقط در آخرت می باشد که مورد بخشش الهی واقع می شوند. و اما در دنیا هرکاری از ایشان سر بزند حدّ برایشان جاری می گردد، مانند کسی که زنا می کند یا دزدی یا شرب خمر و حد بر او جاری می شود و توبه می کند و مغفرت خداوند شامل او می شود، همان طور که ایشان را توبیخ و مذمت نمی کند. سزاوار است که هر مسلمان مؤمن به خدا و آنچه خدا نازل کرده، توسط خداوند و به وسیله آیه «لیذهب عنکم الرجس…[۷]» تصدیق شود. و باید در همه آنچه که از اهل بیت صادر شده معتقد باشد که: خداوند به خاطر آیه از ایشان درگذشته است، پس نباید هیچ مسلمانی ایشان [اهل بیت] را مذمت کند…[۸]»
از کلمات گذشته اموری آشکار می شود که ما به بیان آنچه می آید اکتفا می کنیم: یک: ابن عربی می گوید: مراد از اهل بیت همه فرزندان فاطمه تا روز قیامت می باشد. سپس جعفر و سلمان فارسی را نیز وارد بر ایشان می کند، با توجه به اینکه آنها جزء فرزندان فاطمه نیستند. ابن عربی میان دو کلمه اهل و آل تفاوت قائل می شود و می گوید: مراد از آل البیت همه مؤمنان امت پیامبر هستند، گاهی آل البیت را علما و مخلصان می داند و گاهی چیز دیگر. و اهل بیت را کسانی که به این صفت موصوفند بیان می کند و … .[۹] دو: او ادعا می کند: عصمت اهل بیت مانع از صدور کذب نمی شود، همینطور از سرقت، شرب خمر، زنا و بقیه کبائر جلوگیری نمی کند. او اقامه حد در دنیا و مجازات را در این صورتها [برای اهل بیت] اثبات می کند ولکن گناهان ایشان را در آخرت مورد عفو خداوند می داند. سه: او همانگونه که پیرامون عصمت ائمه علیهم السلام سخن می گوید، درباره عصمت اولیا و نزدیکان کسانی که ایشان را نبی می داند نیز سخنانی دارد و ایشان را آل النبی معرفی می کند.
ابن عربی کلام خود را درباره عمر بن خطاب به صورت جداگانه بیان می کند و می گوید که او معصوم بوده است. و احتمال ارتکاب هر گناهی ـ چه صغیره و چه کبیره ـ را در حق او وارد نمی داند!… با اینکه درباره عمر معروف است که هنگام بیماری که موجب رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله شد، نسبت به رسول خدا گفته است: او هذیان می گوید و درد و کسالت بر او غلبه کرده است.[۱۰]
همچنین نحوه برخورد و رفتار در برابر حضرت فاطمه زهرا (س) ، از جمله دشمنی و ضرب و شتم و سقط جنین ایشان و… که مشهور است . حضرت در حالی به شهادت رسید که از او دوری و بیزاری جسته بود. باید به این مطالب، دیدگاه ابن عربی نسبت به امیرالمؤمنین علی علیه السلام را نیز اضافه کرد (که مقام حضرت را پایین تر از خلفای سه گانه می داند) .
امام از غیر اهل بیت وقتی سخن از امامت و امام می شود، وی دو نکته را اثبات می کند: ۵- اول اینکه: پیامبر (ص) هیچ نصی بر خلافت بعد از خود نیاورده است! دوم اینکه: وی تصریح می کند مطلوب در امام و حاکم، انتخاب کسی است که صفات خاصی داشته باشد و اختلاف [در این بحث] در اشخاص واقع می شود نه در اوصاف امام… ۶- او می گوید: «… از این جاست که اختلاف در امام معین قرار دارد نه در اوصاف. پس چقدر کم است خلیفه ای که همه دل ها با او باشد…[۱۱]» ابن عربی گفته است: «حق تعالی، امام برتر و مورد اتباع اول است، خداوند می فرماید: « إنّ الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم[۱۲]»… و کسی بعد از پیامبر اعظم (ص) به این مقام استوار نمی رسد مگر خاتم اولیاء بلند مرتبه کریم، اگرچه از بیت پیامبر نباشد. ولی قطعاً در نسب، عالی است. امام به بیت اعلی باز می گردد نه به بیت ادنی.[۱۳]» سخن ابن عربی که می گوید اگرچه از بیت نبی نباشد، اشاره به این موضوع دارد که واجب نیست امام منتسب به پیامبر و از اهل بیت خاص او باشد. به استثناء امام مهدی که اهل سنت اعتقاد دارند که از فرزندان فاطمه می باشد. می بینید که او درصدد این مطلب است که خلافت ابوبکر را با این جمله «و لا ینال هذا المقام الاجسم بعد النبی… » صحت ببخشد. تا جایی که می گوید: « ولکن لم یکن من بیت النبی…» . ابن عربی در همین کتاب بعد از چند صفحه به این امر تصریح می کند.[۱۴] بدیهی است که این اهمال تام و تمام نسبت به علی، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام مورد تأیید همه مسلمانان نیست. ایشان پیش از هر چیز در نظرگاه مسلمانان، کسانی هستند که خداوند دوستی و مودتشان را واجب کرده است. پس ابن عربی و غیر او ناچارند به خاطر خارج شدن از تنگنایی که قرآن به آن امر کرده و احادیث متواتره به آن صراحت دارند، در موارد لازم متذکر ایشان شوند. ولی ابن عربی اهتمام زیادی به این امر ندارد و در ذکر ایشان اهمال می کند تا جایی که اصلا ایشان شناخته نمی شوند و مقامی برایشان تصور نمی شود. وقتی به نوشته های مهم او یعنی فتوحات و فصوص و رسائل دیگر او مراجعه می کنی، اغراق و بلکه استغراق در تعظیم و تکریم غیر اهل بیت و دشمنان ایشان می یابی و این موضوع به ذهنت متبادر می شود که فضائل و کرامات و مقامات ـ با مناسبت یا بی مناسبت ـ برای دشمنان و مخالفان ایشان می باشد. و اما بیان و ذکر باقی امامان مانند حضرات امام عسگری و امام هادی و امام جواد و امام رضا و امام کاظم و … علیهم السلام در نوشته جات او، اگر یافت شود نادر و غریب ذکر می شود. [۱]سوره فتح آیه ۲ [۲]. فتوحات المکیه ج ۹ ص ۲۲۸-۲۳۰ تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی [۳].همان ج ۸ ص ۱۷۵ [۴]سوره نساء آیه ۱۰۵ [۵].سوره غافر آیه ۴۶ [۶]فتوحات المکیه ج ۸ ص ۱۷۷-۱۸۰ تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی [۷].سوره احزاب آیه ۳۳ [۸].فتوحات المکیه ج ۳ ص ۲۳۰و۲۳۱ و ر.ک: ص ۲۳۴،۲۳۵،۲۳۹ تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی [۹]همان ج ۱۳ ص ۴۵ [۱۰]کتب فراوانی برای مراجعه در اصل متن ذکر شده است: ایضاح ص ۳۵۹، صحیح بخاری ج ۳ ص ۶۰ و ج ۴ ص ۱۳۳، بدایه و نهایه ج ۵ ص ۲۵۱ و ۲۲۷ و… [۱۱]ر.ک: فصوص الحکم ص ۱۶۳ [۱۲]سوره فتح آیه ۱۰ [۱۳]مجموعه رسائل ابن عربی (مجموعه سوم) ص ۴۹ [۱۴]همان ص ۵۵
اشاره : مطلب زیر ترجمه قسمتی از کتاب «ابن عربی سنی متعصب» اثر علامه آیت الله سید جعفر مرتضی عاملی است که در لبنان به چاپ رسیده است.
ابن عربی کسی است که آیه تطهیر را از فضیلتی برای اهل بیت علیهم السلام به وسیله ای برای مذمت و سبب لطمه زدن به ایشان تغییر داده است و انشاالله در آینده شواهد آن ارائه خواهد شد. اما فعلا به بیان بخشی از سخنان وی نسبت به اهل بیت علیهم السلام می پردازیم.
تخریب مبهم حضرت زهرا سلام الله علیها با اینکه اهل سنت با نقل روایاتی بر مقام سیدة نساء العالمینی (یا سیدة نساء اهل الجنه) حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تاکید نموده اند اما ابن عربی به نحوی عجیب و با نادیده گرفتن روایات اهل سنت ، مقام حضرت زهرا سلام الله علیها را انکار میکند.
۱- ابن عربی : «رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: مردان زیاد، کامل می شوند ولی از زنان غیر از مریم و آسیه کسی کامل نشده است.[۱]»
۲- او گفته است: «… همچنین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد کمال، یادآور شده که در زنان نیز ممکن است، و از میان آنان مریم دختر عمران و آسیه زن فرعون را معین نموده است.[۲]»
۳- و نیز گفته: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به کمال مریم و آسیه شهادت داده است.[۳]»
اکنون به احادیث و روایت اهل سنت در این باره اشاره میکنیم: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: فاطمه سیده نساء اهل الجنه:«حضرت زهرا سلام الله علیها سرور زنان اهل بهشت است.»(المستدرک حاکم نیشابوری ج۳ ص۱۵۳) (مسند احمد حنبل حدیث شماره ۱۸۱۵۳-۱۸۱۵۴)(صحیح مسلم با روایت المسور حدیث شماره ۴۴۸۲ الی ۴۴۸۵)
حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله) فرمودند:«ان الله یبشرنی بأن فاطمه سیده نساء اهل الجنه و أن الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنه».خداوند مرا بشارت به سیادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) نسبت به زنان بهشتی و نیز سیادت و سروری حسن و حسین(علیهما سلام) نسبت به جوانان بهشتی داده است. (مسند احمد حنبل حدیث شماره ی ۱۱۳۳۲ // سنن ترمذی حدیث شماره ی ۳۷۱۴)
در روایت صحیح پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:«یا فاطمة ألا ترضین أنْ تکونی سیدة نساء العالمین و سیدة نساء هذه الامة و سیدة نساء المؤمنین.»( المستدرک، ج۳، ص۱۵۶٫) این روایت را حاکم و ذهبی هر دو صحیح می دانند. این روایت رساترین دلیل بر افضلیت فاطمه(ع) بر همه زنان عالم (از حوا تا قیام قیامت) است و هر گونه برداشت نادرست را برطرف کرده است.
در روایتی دیگر پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به دختر عزیزش می فرماید: «ألا ترضین أنّک سیدة نساء العالمین.» فاطمه عرض می کند: مریم چه می شود؟ فرمود: «تلک سیدة نساء عالمها؛( محمد شوکانی، فتح القدیر، (بیروت: دار المعرفه، ۱۹۹۶م)، ج۱، ص۴۳۹٫) او سرور زنان زمان خویش بود.»
در یک حدیث طولانی ابن عباس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده: «ابنتی فاطمه فإنّها سیدة نساء العالمین مِن الأوّلین و الآخرین؛( ابراهیم جوینی، فرائد السمطین، ج۲، ص۳۵) دخترم فاطمه بی شک سرور زنان عالمین از اولین و آخرین است.»
در روایتی دیگر در ضمن حدیث طولانی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «در دفعه چهارم خداوند نظر کرد و فاطمه را بر زنان همه عالم برگزید.»( سلیمان قندوزی، ینابیع المودة، ص۲۴۷، باب ۵۶)
ابن عباس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده: «اربع نسوة سیدات عالمهن. مریم بنت عمران، و آسیة بنت مزاحم، و خدیجة بنت خویلد، و فاطمة بنت محمد و افضلهن عالِما فاطمة؛( سنن ترمذی حدیث ۳۸۱۳/ مسند احمد حنبل حدیث ۲۵۳۶-۲۷۵۱-۲۸۰۵) ( الدر المنثور، ج۲، ص۱۹۴) چهار زن، برتر و سرور زنان دوران خود هستند: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد که در بین آنان از همه عالم تر، فاطمه است.» در روایت دیگر به نقل ابن عباس فرمود: «افضل العالمین مِن النساء الأولین و الآخرین فاطمه».(المناقب المرتضویه، ص۱۱۳، به نقل از غلامرضا کسائی، مناقب الزهراء، (قم: مطبعة مهر، ۱۳۹۸ه)، ص۶۲)
کسی که می خواهد حضرت زهرا را در میان سخنان پوششی و مبهم تخریب کند، اساسا کمال را محصور به حضرت مریم و آسیه دختر مزاحم می کند و اشاره به کسان دیگر مانند حضرت خدیجه و حضرت زهرا (س) نمی نماید. با توجه به اینکه روایات اهل بیت علیهم السلام بر این حقیقت تأکید دارند که برترین زنان بهشت چهار نفرند: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه (سلام الله علیهم). و احادیث دیگری که بر این نکته تأکید دارند که حضرت زهرا سلام الله سیده زنان دو عالم است از ابتدا تا انتها و حضرت مریم بانوی زنان دوران خودش.
از خداوند معرفت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نمی خواهد ۴- او در فتوحات گفته است: « من از خداوند شناخت امام زمانم را نمی خواهم. اگر بپرسد من می دانم.» اسماعیل خواجویی و فیض کاشانی می گویند: « ای اهل نظر عبرت بگیرید، ابن عربی چگونه خود را از شناخت امام بی نیاز دانسته در حالی که حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة» را که مشهور بین همه علما است، شنیده است. خدا او را خوار کند و به حال خودش واگذارد ….[۴]»
جسارت به امیرالمؤمنین علی علیه السلام ۵- ابن عربی می گوید: «در معراج درجه ای را پایین تر از رتبه ابوبکر و عمر و عثمان دیدم. و دیدم که ابوبکر در عرش بود. هنگامی که بازگشتم به علی گفتم: تو چگونه در دنیا ادعا می کنی که برتر از اینها هستی در حالی که من مرتبه تو را پایین تر دیدم؟[۵]»
مراعات حاکمان در قضیه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ابن عربی در کتابش « عنقای مغرب در ختم اولیاء و شمس مغرب» از امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف صحبت می کند. لکن در این امر از آنچه اهل سنت اعتقاد دارند خارج نمی شود. او در ابتدای کتاب در نگارش بعضی موارد تردید می کند و بعضی چیزها را در جایی توضیح داده و در جای دیگر مخفی کرده است، سپس بازگشته و تصمیم گرفته که آن اسرار را افشاء کند. ما بعد از مراجعه دریافتیم: ابن عربی در این کتاب آن چیزی که باید می گفت که همان اسرار باشد را ذکر نکرده است، بلکه آنچه موافق و بر حسب اعتقادات اهل سنت است را بیان کرده است.
ابن عربی از اینکه حکام، سخن او پیرامون امام مهدی (عج) را بدانند می ترسیده. وی عدم مشروعیت حکومت ایشان را می دیده و اینکه آن حکام اهل ظلم و ستم بوده اند. چه بسا او استناد می کند به این روایت که مهدی کسی است که زمین را سراسر عدل و داد می کند همان گونه که پر از ظلم و جور شده است.[۶] خوف او از حاکم به خاطر اتهامش به تشیع و این چیزها نیست. آنچه که در این کتاب و در تمامی کتابهایش آن را افشا و برملا می کند، جوهر و حقیقت عقیده اهل سنت و تقریر مذاهب فقهی و همه توجهات اعتقادی و فرهنگی ایشان است. و وقتی در چیزی با ایشان [اهل سنت] مخالفت می کند، این مخالفت در دایره تفکرات صوفی گری او داخل می شود نه در حوزه تفکر شیعی. [۱]فتوحات المکیه ج ۱۲ ص ۲۶۹ تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی [۲]همان ج ۱۳ ص ۵۸۳ [۳]همان ج ۱۰ ص ۳۴۹ [۴]ر.ک: بشارة الشیعه ص ۱۵۰ و روضات الجنات ج ۲ ص ۱۹۵ [۵]منهاج البراعة ج ۱۳ ص ۳۷۸ و ۳۷۹ به نقل از ابن عربی [۶]فتوحات المکیه ج ۳ ص ۳۲۷، نشر دارالکتب العلمیه الکبری در مصر
یکی از مسائل مهمی که امروزه بین جوامع گوناگون بالخصوص شیعیان مطرح می باشد بحث عرفان و عرفا و بالخصوص ابن عربی می باشد که بعضی اشخاص به وی بسیار متعصب هستند و او را عالم و عارف بلند مرتبه می دانند و از او به عنوان بزرگترین عالم جهان اسلام یاد می کنند. اما غافل از این که چه انحرافات عقیدتی و اخلاقی ای در این شخص پنهان است و برای عوام شیعیان بیان نشده است. از این پست به بعد به مدد اهل بیت علیهم السلام بر آنیم تا از صفحه عقاید ابن عربی ورقی بزنیم و عقاید وی را به نقد و تحلیل برسانیم امیدوارم که بتوانم به خوبی مطالب این بخش را ارائه کنم. مطلبی که در این پست می خواهم به بررسی آن بپردازم این است که ابن عربی مدعی آن است که با دیدن خداوند در خواب مامور به هدایت مردم شده است و این مطلب را در کتاب خود ذکر نموده است که در این پست به بیان آن می پردازیم. ابن عربی این مطلب را در کتاب الفتوحات المکیة ، ج 5 ، ص 156 و 157 نقل می کند. تصاویر زیر مجلد کتاب و صفحه 156 و 157 کتاب الفتوحات المکیة می باشد.
ترجمه قسمتهای مشخص شده : من خداوند را در خواب چندین مرتبه دیدم و خداوند به من گفت : بندگانم را نصیحت کن. 1 ـ به عقیده ابن عربی ثابت شد که وی ادعا دارد خداوند را در خواب دیده است ، این عقیده کاملا متغایر با وحدانیت خداوند می باشد چرا که قرآن کریم می فرماید : دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, :: 14:3 :: نويسنده : باقرزاده مرحوم آیت الله العظمی حاج سیّد محمّد شیرازی قدّس سره می فرمودند:در منزل خود مجلس روضه ی سیدالشهداء علیه السّلام بگذارید. در هر هفته یک شمعی، یک چراغی به نام امام حسین علیه السّلام ولَو در جمع همان افرادی که در منزل شما هستند روشن کنید. سعی کنید هفته ای بر شما نگذرد که نام و ذکر مصیبتی از امام حسین علیه السّلام در خانه شما نباشد این برکت دنیا و آخرت است. مجالس هفتگی امام حسین علیه السّلام در منزل، سبب گشایش و حلاّل مشکلات زندگی است. سعی کنید هفته ای دو ساعت، یک ساعت، نیم ساعت را برای امام حسین علیه السّلام قرار دهید. شعائر حسینی از شعائر الهی و حافظ معنویت روحانیت، و شادابی روح و روان انسان ها است. بر همگی ما لازم است تا از امام حسین علیه السّلام و فلسفه ی قیام خونین آن حضرت شناخت کامل پیدا نموده و سعی کنیم به همه دستورات حیات بخش پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام عمل کرده و جهانیان را با این انوار پاک آشنا سازیم و از طرفی نسبت به تعظیم هر چه بیشتر شعائر امام حسین علیه السّلام بکوشیم.
(عدّه ای ازدوستان پیگیر این موضوع ومتن این نامه بودند به این خاطر متن کامل این نامه رو گذاشتم)
![]() به گزارش شیعه آنلاین، حجة الاسلام و المسلمین شیخ "محمّد امیری سوادکوهی" از پژوهشگران و نویسندگان جوان شیعه که آثار و تألیفات متعدد و تأثیرگذاری در باب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و اکابر علمی جهان اسلام به رشته تحریر درآورده و از فعالان شیعی در سطح بین الملل بشمار می رود، در آستانه جشن جهانی دهه فرخنده غدیر و عیدالله الاکبر غدیر خم، در پیامی مهم و علمی که نسخه ای از آن را برای پایگاه خبری شیعه آنلاین ارسال نمود، خطاب به مولوی "عبدالحمید اسماعیل زهی" از بزرگان اهل سنت زاهدان، او را به مذهب حَقّه اهل بیت علیهم السلام دعوت نمود و بر ضرورت وحدت و همدلی بین شیعیان و اهل تسنن در پرتو ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام تأکید کرد. والسلام علی من اتبع الهدی و علي جميع عباداللّه الصالحين
امیری سوادکوهی ـ ذی القعده 1434 هجری قمری قم المقدسه
یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : باقرزاده
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |